کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناوک آرَکی زبانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
mylohyoid groove, mylohyoid sulcus
ناوک آسیالامی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] شیاری بر روی سطح داخلی شاخینۀ (ramus) فک پایین که از سوراخ زیروارهای (foramen mandibulae) بهصورت مایل به سمت پایین و جلو امتداد دارد و عصب و سرخرگ آسیالامی در آن قرار دارد
-
primitive groove
ناوک آغازین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ناودان کوچک میانی در امتداد طولی شیار آغازین رویان * ناوک در اینجا به معنای ناودان یا شیار کوچک است.
-
neural groove, medullary groove
ناوک عصبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ناوکی که در فرایند شکلگیری لولۀ عصبی و در نتیجۀ فرورفتگی صفحۀ عصبی رویان و به یکدیگر نزدیک شدن لبههای ایجادشده به وجود میآید
-
ناوک انداختن
لغتنامه دهخدا
ناوک انداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پرتاب کردن ناوک . افکندن ناوک : گر ناوکی اندازدعمدا بنشاندپیکان پسین ناوک در پیشین سوفار.منوچهری .
-
ناوک سحری
لغتنامه دهخدا
ناوک سحری . [وَ ک ِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دعای بد و نفرین باشد که در آخرهای شب کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آه سحری : به صور نیمشبی درفکن رواق فلک به ناوک سحری برشکن مصاف قضا. خاقانی .رخنه گردان به ناوک سحری ا...
-
ناوک قلبی
لغتنامه دهخدا
ناوک قلبی . [ وَ ک ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آه ته دلی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). آهی که از ته قلب کشند. (ناظم الاطباء). || هجو را نیز گویند که در مقابل مدح است . (برهان قاطع) (آنندراج ). هجو مقابل مدح . (ناظم الاطباء).
-
ناوک افکن
لغتنامه دهخدا
ناوک افکن . [ وَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) ناوک انداز. که ناوک افکند.
-
ناوک انداز
لغتنامه دهخدا
ناوک انداز. [ وَ اَ ] (نف مرکب ) ناوک زن . تیرانداز. (از آنندراج ) (بهار عجم ) : نژادش ز افغان سپاهش هزارهمه ناوک انداز و ژوبین گذار. فردوسی .به صندوق پیلان نهادند روی کجا ناوک انداز بود اندر اوی . فردوسی .ابر میسره چل هزار دگرهمه ناوک انداز پرخاشخر....
-
ناوک زدن
لغتنامه دهخدا
ناوک زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) ناوک انداختن .
-
ناوک زن
لغتنامه دهخدا
ناوک زن . [ وَ زَ ] (نف مرکب ) ناوک انداز. تیرانداز. (از آنندراج ) (بهار عجم ). ناوک زننده : ناوک زنی چو غمزه ٔ او در زمانه نیست جز جان من خدنگ بلا را نشانه نیست . امیرخسرو (از فرهنگ نظام ).دمد تیر و جهد زین نه سپر بی دست ناوک زن بر آن خاکی که پای آن...
-
ناوک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] nāvak[']andāz آن که با کمان تیر بیندازد؛ ناوکافکن؛ تیرانداز.
-
alveololingual groove
ناوک آرَکیزبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ناوَک بین فک پایین و زبان