کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناورد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناورد کردن
لغتنامه دهخدا
ناورد کردن . [ وَ ک َ دَ ](مص مرکب ) گشتن . گردش کردن . جولان دادن : گفتا مکن ای سلیم دل مردپیرامن این حدیث ناورد.نظامی .
-
واژههای مشابه
-
هم ناورد
لغتنامه دهخدا
هم ناورد. [ هََ وَ ] (ص مرکب ) هم نبرد. دو تن که با یکدیگر جنگ کنند : تو هم ناورد خاقانی نه ای زآنک سلاح مردی از تن برفشاندی .خاقانی .
-
ناورد زدن
لغتنامه دهخدا
ناورد زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن . چرخیدن : به هر در کز دهن خواهم برآوردزنم پهلو به پهلو چند ناورد. نظامی .حسابی کرد با خود کاین جوانمردکه زد بر پشت من چون چرخ ناورد.نظامی .
-
ناورد نمودن
لغتنامه دهخدا
ناورد نمودن . [ وَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) حمله آوردن . تاختن بردن : چو خوردند هر گونه ای خوردهانمودند بر باده ناوردها.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
ناوردکنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] nāvardkonān در حال ناورد کردن.
-
ناوردکنان
لغتنامه دهخدا
ناوردکنان . [ وَ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال ناورد کردن : مجنون بهمان ورق شمردن ناوردکنان بجان سپردن .نظامی .
-
نورد کردن
لغتنامه دهخدا
نورد کردن . [ ن َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوردیدن . طی کردن : بدین گونه می کرد ره را نوردزمان زیر گردون زمین زیر گرد. نظامی .ملک فیروزفرمود در شهرها سیاحت باید کرد و زمین ها را مساحت ونورد، هر کجا نظر اختیار تو پسندد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 19). || م...
-
حساب کردن
لغتنامه دهخدا
حساب کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاسبت حساب : آنگهت ای پسر ندارد سودبا تن خویش کرد جنگ و حساب . ناصرخسرو.با تن خود حساب خویش بکن گر مقری به روز حشر و حساب . ناصرخسرو.گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنندتو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز. خاقانی .منکه ...
-
رحم آوردن
لغتنامه دهخدا
رحم آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مهربانی کردن . دلسوزی کردن . شفقت ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رحم کردن . مهربانی نشان دادن . رأفت و شفقت نمودن : رحم نآورد به پیران و جوانهاشان تا برون کرد ز تن شیره ٔ جانهاشان . منوچهری .دریاب که آسمان نمی بارد...
-
برون کردن
لغتنامه دهخدا
برون کردن . [ ب ِ / ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن . خارج کردن . اخراج کردن : عصیب و گرده برون کن تو زود و بر هم کوب جگر بیازن و آکنج را بسامان کن . کسائی .زدش بر زمین همچو شیر ژیان چنان کز تن وی برون کرد جان . فردوسی .روزیش خطر کردم و نانش بشکست...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...
-
عطفة
لغتنامه دهخدا
عطفة. [ ع َ ف َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عطف . رجوع به عطَف شود. || در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب ، به هنگام دوانیدن آن ، مصطلح بوده است : مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکو...
-
آورد
لغتنامه دهخدا
آورد. [ وَ ] (اِ) کوشیدن بجنگ . (فرهنگ اسدی ، خطی ). جنگ کردن بمبارزت . حمله در جنگ . (تحفةالاحباب اوبهی ). نبرد. ناورد. کارزار. جنگ . مبارزت . پیکار. رزم . پرخاش . فرخاش . جدال . رغا. هیجا : به آورد هر دو برآویختندهمی خاک بر اختران ریختند. فردوسی .ف...