کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناهمال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناهمال
/nāhamāl/
معنی
بیهمال؛ بیهمتا؛ بینظیر؛ بیمانند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناهمال
لغتنامه دهخدا
ناهمال . [ هََ ] (ص مرکب ) ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب . که همال و همتائی ندارد. بی همال : ز پیوند مهراب و از مهرزال وز آن هر دو آزاده ٔ ناهمال . فردوسی .به رهام گفت این یل ناهمال دلیر و سبکسر مرا بود خال ...
-
ناهمال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāhamāl بیهمال؛ بیهمتا؛ بینظیر؛ بیمانند.
-
جستوجو در متن
-
ناهمسر
لغتنامه دهخدا
ناهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب ) ناهمتا. ناهمال . که هم پایه و هم قدر و همسان تو نیست . که کفو تو نیست : چو در گیتی ترا همسر ندانم به ناهمسرت دادن کی توانم .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
سخط
لغتنامه دهخدا
سخط. [ س َ خ َ ] (ع مص ) غضب گرفتن . (اقرب الموارد). راضی نشدن . ضد رضا : ابونعیم مدتی بس دراز است در این سخط بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418).عیش ناخوش همی کنی به سخطسود بیخود چرا کشی به ستم . مسعودسعد.یکی از سکرات ملک آن است که خاینان را... آراسته...
-
ناهمتا
لغتنامه دهخدا
ناهمتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مثل . بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). ناهمال . || مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). ضدّ. (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). نقیض . (از دهار). عکس . (دستور اللغة). صِت ّ. ضَدید. (از منتهی الارب ). خلاف . آ...
-
سبک سر
لغتنامه دهخدا
سبک سر. [ س َ ب ُ س َ ] (ص مرکب ) مخفف سبکسار. بی مغز و بی وقار و کم مایه . (آنندراج ). فرومایه . (غیاث ). نادان . کم خرد : برهّام گفت این بد ناهمال دلیر و سبک سر مرا بود خال . فردوسی .کسی را کجا چون تو کهتر بودز دشمن بترسد سبک سر بود. فردوسی .سر مرد...
-
نا
لغتنامه دهخدا
نا. (پیشوند) حرف نفی است بر مشتقات و صفات که کنایه از اسم فاعل و اسم مفعول است داخل میگردد. (غیاث ). بر کلمه درآید که محمول باشد بر منفی بطریق مواطات چنانکه دردمند و هوشیار که نادردمند و ناهوشیار خوانند. (آنندراج ). از ادات نفی و سلب است ، اوستائی na...
-
آزاده
لغتنامه دهخدا
آزاده . [ دَ / دِ ] (ص ) آنکه بنده نباشد. حرّ. حرّه . آزاد. آزادمرد. مقابل بنده و عبد. ج ، آزادگان : ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم . فردوسی .چه گفت آن سخنگوی آزاده مردکه آزاده را کاهلی بنده کرد. فردوسی .از ایران جز آزاده هرگز...