کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناهشیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناهشیار
مترادف و متضاد
۱. بیخبر، غافل، ناآگاه
۲. بیخودی، بیخویشتنی، بیهوش ≠ هشیار
دیکشنری
mindless, oblivious, stagnant, unaware
-
جستوجوی دقیق
-
ناهشیار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخبر، غافل، ناآگاه ۲. بیخودی، بیخویشتنی، بیهوش ≠ هشیار
-
ناهشیار
لغتنامه دهخدا
ناهشیار. [ هَُ ش ْ ](ص مرکب ) مغفل . ناهوشیار. غافل . بی خبر : کان تبنگو کاندر او دینار بودآن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی . || مصروع . صرع زده : ز سودا و ز صفرا و تپیدن بسان مرد ناهشیار بودم . سیدحسن غزنوی .ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود.
-
جستوجو در متن
-
گُنگ و کور
فرهنگ گنجواژه
ناهشیار.
-
ناهشیوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāhošivār ناهوشیار؛ ناهشیار؛ غافل؛ بیخبر.
-
چشموگوشبسته
واژگان مترادف و متضاد
بیاطلاع، ناهشیار ≠ چشموگوش باز، هشیار، هوشیار، مواظب
-
باخود
واژگان مترادف و متضاد
آگاه، بهوش، متوجه، هوشیار ≠ بیخود، ناهشیار
-
گرفتن
لهجه و گویش تهرانی
دست انداختن، مسخره کردن/ناهشیار کردن(گیرایی)،از حالت عادی خارج کردن
-
acting out
کنشنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] رفتاری آشکار در زندگی روزانه که مفری برای بیان تعارضهای هیجانی ناهشیار است
-
بهوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. آگاه، باهوش، هوشیار ≠ بیهوش، ناهشیار ۲. متوجه، ملتفت، مواظب
-
بیخبر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیاطلاع، غافل ۲. ناآگاه، ناهشیار ≠ آگاه، مخبر ۳. سرزده، ناخبر، ناگهان ۴. ناآگاهانه
-
تبنگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تبنگوی، تپنگوی، تبنگه، تپنگو، تونگو، تونگه› [قدیمی] tabangu ظرفی مانندِ سبد، طبق، کیسه، یا صندوق: ◻︎ کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی: ۵۳۳).
-
یونگ
لغتنامه دهخدا
یونگ . (اِخ ) کارل گوستاو. روانکاو و روانشناس سویسی (1875-1961 م .). مؤسس مکتب روانشناسی تحلیلی که شاخه ای از روانکاوی فرویدی است . نخست در دانشگاه بال پزشکی خواند و سپس به روان پزشکی روی آورد. در سال 1907 م . فروید را ملاقات کرد و چند سال همکاری نز...
-
زایدر
لغتنامه دهخدا
زایدر. [ زی دَ ] (حرف اضافه +اسم ) مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا : از درخت اندر گواهی خواهد اوتو بناگه از درخت اندر بگوکان تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی .بدو گفت امروز زایدر مروکه خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی .پذیرفتم ا...
-
چرت زدن
لغتنامه دهخدا
چرت زدن . [ چ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بر اثر خواب آمدن پیاپی بستن و گشودن چشمها و لحظه ای به خواب رفتن و سپس بیدار شدن . چشم ها را پیاپی بر هم نهادن و باز کردن از اثر میل به خواب . حالتی چون حالت افراد بنگ زده و تریاک کشیده داشتن ، بدین ترتیب که شخص چشم...