کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نان چین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نان چین
لغتنامه دهخدا
نان چین . (اِ مرکب ) ملقط. (سامی ). ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
گندم نان
لغتنامه دهخدا
گندم نان . [ گ َ دُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 17500 گزی خداآفرین و 18500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 60 تن است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و...
-
ice-cream wafer
نان بستنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی ویفر با بافتی ترد و شبیه به وافل (waffle) که بستنی را بر روی آن میگذارند
-
crispbread
نانترد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی نان خشک و نازک شبیه به تردک با بافتی اسفنجی و قابلجویدن که معمولاً از آرد گندم یا چاودار تهیه میشود
-
نان چندلا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شیرینی چندلا
-
sourdough bread
نان خمیرترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نان تولیدشده از خمیری که با خمیرترش ورآمده است و لاکتیکاسید دارد
-
toast, toast bread
نان برشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] نان ورقهشدۀ چهارگوشی که معمولاً آن را پس از برشته کردن مصرف کنند
-
bread crumb
مغز نان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] قسمت نرم و اسفنجی داخل نانهای حجیم
-
نیم نان
لغتنامه دهخدا
نیم نان . (اِ مرکب ) نیم گرده . نصف گرده ٔ نان .- نیم نانی ؛ لقمه ای . قوت مختصری . اندک غذائی : نیم نانی گر خورد مرد خدای بذل درویشان کند نیمی دگر. سعدی .چو بشنید عابد بخندید و گفت چرا نیم نانی نخورد و نخفت . سعدی .گر همه کامم برآید نیم نانی خورده ...
-
نیمه نان
لغتنامه دهخدا
نیمه نان . [م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نیم نان . رجوع به نیم نان شود.
-
هفت نان
لغتنامه دهخدا
هفت نان . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت زمین یا هفت اقلیم : خون پدر دید در این هفت خوان آب مریز از پی این هفت نان .نظامی .
-
bread improver, bread modifier
بهبوددهندۀ نان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن میشود
-
bread crust
پوستۀ نان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] بخش خارجی و ترد نان که در هنگام پخت قهوهای و خشک میشود
-
نان بده
فرهنگ فارسی معین
(ب د ) (ص فا.) (عا.) روزی رسان ، سخاوتمند.