کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نان چرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نان آتشین
لغتنامه دهخدا
نان آتشین . [ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نان آتش روی . نان زرین . نان گرم چرخ . آفتاب .
-
نان بریدن
لغتنامه دهخدا
نان بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن و قطعه قطعه کردن نان . || روزی و معاش کسی را قطع کردن .- نان کسی را بریدن ؛ ممر معاش او را مسدود کردن . وسیله ٔ اعاشه را از او گرفتن . او را از نان انداختن .
-
نان بستن
لغتنامه دهخدا
نان بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چسبانیدن خمیر به دیوار تنور. دوسانیدن نان به دیوار تنور. || کنایه از آرمیدن با زن : تنوری گرم دید و نان در او بست .نظامی .
-
نان بهشتی
لغتنامه دهخدا
نان بهشتی . [ن ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی شیرینی است که از آرد نرم گندم و روغن و شکر و تخم مرغ سازند.
-
نان پتی
لغتنامه دهخدا
نان پتی . [ ن ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نان خالی . نان خشک . نان تهی . نان بی نانخورش .
-
نان پختن
لغتنامه دهخدا
نان پختن . [ پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نان ساختن . (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی ).- نان خود را پختن ؛ کار خود را بسامان کردن . بار خود را بستن : خویش را موزون و چست و سخته کن ز آب دیده نان خود را پخته کن . مولوی .- نان کسی پخته بودن یا...
-
نان پخته
لغتنامه دهخدا
نان پخته . [ ن ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نان ساخته شده و آماده . (ناظم الاطباء). || گنج بی رنج . غنیمت بارده . (یادداشت مؤلف ) : ز احداث فسق تو مر این و آن را [ شحنه و محتسب را ]زهی نان پخته زهی گاو زاده .سوزنی .
-
نان تلخ
لغتنامه دهخدا
نان تلخ . [ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نان سردشده و شب مانده و کهنه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نان متعفن و از مزه برگشته و این از جهت امتداد زمان بود. (آنندراج ).
-
نان تهی
لغتنامه دهخدا
نان تهی . [ ن ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نان بی نانخورش . (ناظم الاطباء). نان خالی . نان پتی : کوفته در سفره ٔ ما گو مباش کوفته را نان تهی کوفته ست . سعدی .روده ٔ تنگ به یک نان تهی پر گرددنعمت روی زمین پر نکند دیده ٔ تنگ .سعدی (گلستان چ یوسفی ص ...
-
نان حلال
لغتنامه دهخدا
نان حلال . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) قوتی که به کسب و زراعت به دست آورند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). نانی که از ممر مشروع به دست آید. قوت و معاشی که از طریق کسب حلال و مشروع تحصیل شود. || طاعت و عبادت . زهد و تقوی . (از ناظم الاط...
-
نان خالی
لغتنامه دهخدا
نان خالی . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نان تهی . نان پتی . نان خشک . نان بی نانخورش .
-
نان خشک
لغتنامه دهخدا
نان خشک . [ ن ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبزة لحلحة. قفار. کمک . کُبُنَّة. شظف . (منتهی الارب ). نان خشکیده . رجوع به اقسام نان ذیل کلمه ٔ نان شود. || نان خالی . نان تهی . نان پتی : او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد. روز به روزه بودن و شب به نا...
-
نان خوردن
لغتنامه دهخدا
نان خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اکل خبز. خوردن نان . || غذا خوردن . خوردن شام یا ناهار. صرف غذا کردن . طعام خوردن : چو هنگام نان خوردن اندرگذشت ز مغزدلیر آب برتر گذشت . فردوسی .بگفت این و پس خوان بیاراستندبخوردند نان را و برخاستند. فردوسی ...
-
نان دادن
لغتنامه دهخدا
نان دادن . [دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن . رزق رساندن . با بذل و بخشش معاش اطرافیان و زیردستان را تأمین کردن . روزی رساندن . موجبات معیشت دیگران فراهم کردن : به فضل و خوی پسندیده جست باید نام دگر به دادن نان و به بذل کردن زر. فرخی .و امیرک بیهقی را با ...
-
نان داشتن
لغتنامه دهخدا
نان داشتن .[ ت َ ] (مص مرکب ) ناندار بودن . نانداری . رجوع به ناندار شود. || سودمند بودن . فایده داشتن .- امثال :اگر برای من آب ندارد برای تو نان دارد ؛ معاش ترا تأمین می کند.