کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نان پاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نان آور
لغتنامه دهخدا
نان آور. [ وَ ](نف مرکب ) در تداول ، آنکه معاش اهل خانه را متحمل است . رئیس خانواده که معاش اعضای آن بعهده ٔ اوست . پدرخانواده . شوهر. رئیس خاندان . متکفل معاش اهل بیت .
-
نان باره
لغتنامه دهخدا
نان باره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نان طلب . نانجوی . نانخواه .
-
نان بده
لغتنامه دهخدا
نان بده . [ ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) سخی . سخاوتمند. دست و دلباز. که به دیگران نان میدهد. که به اطرافیان و زیردستان نان میرساند. نان رسان . نان ده . سخی خاصه نسبت به نوکران و پیشکاران .
-
نان برنجی
لغتنامه دهخدا
نان برنجی .[ ن ِ ب ِ رِ / ب ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی شیرینی که از آرد برنج و شکر و روغن و تخم مرغ پزند.
-
نان بری
لغتنامه دهخدا
نان بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) نان بریدن . روزی و معاش و مواجب کسی را بریدن و قطع کردن . موجب و باعث قطع روزی و رزق دیگران شدن . درآمد ضروری کسی را قطع کردن : نان بری کار خوبی نیست . || (اِ مرکب ) وسیله ٔ بریدن و قطعه قطعه کردن نان .- کارد نان بری ؛...
-
نان بیار
لغتنامه دهخدا
نان بیار. (نف مرکب ) نان آور. نان آورنده . نان پیدا کن . آنکه معاش خانواده را تأمین کند.
-
نان پرورد
لغتنامه دهخدا
نان پرورد. [ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) نان پرورده . نعمت خواره . مورد انفاق و اطعام .- نان پرورد کسی بودن ؛ به نان و نمک او پرورده و بزرگ شدن : چو نان پرورد این بازار باشدحق نان و نمک بسیار باشد.نزاری قهستانی .
-
نان پز
لغتنامه دهخدا
نان پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) خباز. (منتهی الارب ) (دهار). طالم . طاهی . (منتهی الارب ). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد : نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجه ٔ ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دی...
-
نان پزی
لغتنامه دهخدا
نان پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) نانوائی . خبازی . نان پختن . || نان فروشی . (ناظم الاطباء).
-
نان تشانگ
لغتنامه دهخدا
نان تشانگ . (اِخ ) نان چانگ . ضبط عربی نان چانگ است . رجوع به نان چانگ شود.
-
نان تنگی
لغتنامه دهخدا
نان تنگی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) کمیابی نان . قحطی . خشکسالی : از این مرد ما را زیانها رسیدز نان تنگی آفت به جانها رسید.نظامی .
-
نان جامه
لغتنامه دهخدا
نان جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) خادم که بر نان خدمت کند. مقتوین . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مقتی . (از منتهی الارب ). خدمتکاری که مواجب ندارد و با خوراک و پوشاک خدمت مینماید. (ناظم الاطباء).
-
نان چانگ
لغتنامه دهخدا
نان چانگ . (اِخ ) یکی از شهرهای صنعتی چین و مرکز ایالت «کیانک سی » است و بالغ بر 400000 نفر جمعیت دارد.
-
نان چین
لغتنامه دهخدا
نان چین . (اِ مرکب ) ملقط. (سامی ). ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند. (ناظم الاطباء).
-
نان خرچنگ
لغتنامه دهخدا
نان خرچنگ . [ ن ِ خ َ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه است به اعتبار اینکه برج سرطان خانه ٔ اوست . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).