کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نان و ناندانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نان چین
لغتنامه دهخدا
نان چین . (اِ مرکب ) ملقط. (سامی ). ابزاری که بدان نان از تنور بیرون میکشند. (ناظم الاطباء).
-
نان خرچنگ
لغتنامه دهخدا
نان خرچنگ . [ ن ِ خ َ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه است به اعتبار اینکه برج سرطان خانه ٔ اوست . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
نان رسان
لغتنامه دهخدا
نان رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه از وجودش دیگران متنعم شوند. که از فیض وجود او دیگران امرار معاش کنند. که به معیشت اطرافیان کمک کند. روزی رسان .
-
نان ریشه
لغتنامه دهخدا
نان ریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نان ریزه .- نان ریشه فروش ؛ آنکه پاره های نان فروشد. (آنندراج ) : آنکه چون شاخ گل آراسته اش می بینی شوخ نان ریشه فروشی است بصد شیرینی .سیفی بدیعی (از آنندراج ).
-
نان فروش
لغتنامه دهخدا
نان فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ نان . نانبا. (آنندراج ) : نزدیک دوکان نان فروشی رفتیم . (انیس الطالبین ص 22).گر گشاید نان فروش من دکان خویشتن میرساند بینوایان رابنان خویشتن .سیفی (از آنندراج ).
-
نان فروشی
لغتنامه دهخدا
نان فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) فروختن نان . نانوائی . نانبائی .- دکان نان فروشی ؛ محل فروختن نان . دکان نانوائی : زود در دکان نان فروشی درآمدم . (انیس الطالبین ص 220).
-
نان کمی
لغتنامه دهخدا
نان کمی . [ ک ُ ] (ص مرکب ) در تداول مردم فارس ، کسی که از زحمت خود می تواند شکم خود را سیر کند. (فرهنگ نظام ).
-
نان کوری
لغتنامه دهخدا
نان کوری . (حامص مرکب ) کفران . نمک ناشناسی . رجوع به نان کور شود. || لئامت . خست . دنائت .
-
نان مخور
لغتنامه دهخدا
نان مخور. [ م َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه کمتر از لزوم خرج کند. ممسک . لئیم . (منتهی الارب ). || تنگ دست . (ناظم الاطباء). رجوع به نان نخور شود.
-
افزون نان
لغتنامه دهخدا
افزون نان . [ اَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ خمیر. (فرهنگ شعوری ). خمیرمایه . (ناظم الاطباء).
-
خرده نان
لغتنامه دهخدا
خرده نان . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تکه نان . قطعات ریز نان . قطعات کوچک نان .
-
نان پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nānpāre ۱. پارۀ نان؛ تکهای از نان.۲. [مجاز] جیره؛ مستمری.۳. [مجاز] زمینی که به کسی بدهند که از درآمد آن امرار معاش کند.
-
نان پز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) nānpaz = نانوا
-
نان خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] nānxāh ۱. آنکه طلب نان کند؛ نانخواهنده.۲. [مجاز] فقیر.
-
نان خورش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nānxoreš چیزی که با نان خورده شود؛ خورش نان؛ قاتق.