کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نان در انبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نان در انبان
لغتنامه دهخدا
نان در انبان . [ دَ اَم ْ ] (ص مرکب ) مسافر. عازم سفر. آنکه به عزم سفر نان درانبان گذاشته و توشه ٔ راه برداشته است : منهیان ربع مسکون ز آبروی عدل توفتنه را پنجاه ساله نان در انبان یافته . انوری .بخل و کین را نان در انبان یافته .1 کاتب بلخی .- نان در ...
-
واژههای مشابه
-
ice-cream wafer
نان بستنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی ویفر با بافتی ترد و شبیه به وافل (waffle) که بستنی را بر روی آن میگذارند
-
crispbread
نانترد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی نان خشک و نازک شبیه به تردک با بافتی اسفنجی و قابلجویدن که معمولاً از آرد گندم یا چاودار تهیه میشود
-
نان چندلا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شیرینی چندلا
-
sourdough bread
نان خمیرترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نان تولیدشده از خمیری که با خمیرترش ورآمده است و لاکتیکاسید دارد
-
toast, toast bread
نان برشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] نان ورقهشدۀ چهارگوشی که معمولاً آن را پس از برشته کردن مصرف کنند
-
bread crumb
مغز نان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] قسمت نرم و اسفنجی داخل نانهای حجیم
-
نیمه نان
لغتنامه دهخدا
نیمه نان . [م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نیم نان . رجوع به نیم نان شود.
-
bread improver, bread modifier
بهبوددهندۀ نان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی افزودنی غذایی که باعث بهبود بافت و رنگ نان و تعویق بیاتی آن میشود
-
نان بده
فرهنگ فارسی معین
(ب د ) (ص فا.) (عا.) روزی رسان ، سخاوتمند.
-
نان پختن
فرهنگ فارسی معین
(پُ تَ) (مص م .) 1 - نان ساختن . 2 - توطئه کردن .
-
نان آور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص فا.) سرپرست خانواده .
-
نان بر
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (ص فا.) (عا.) کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود.
-
نان پاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای نان . 2 - قطعه زمینی که پادشاه به چاکر خود برای گذران معیشت می داد.