کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نانخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نانخور
مترادف و متضاد
۱. اولاد، عیال
۲. وظیفهخور
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نانخور
واژگان مترادف و متضاد
۱. اولاد، عیال ۲. وظیفهخور
-
نانخور
لغتنامه دهخدا
نانخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) که نان میخورد. خورنده ٔ نان . نان خورنده : در خلد چگونه خورد آدم آنجا چو نبود شخص نانخور. ناصرخسرو. || نانخوار. عیال . (از فرهنگ نظام ). عیال و اولاد و بستگان . نوکر و خدمتکار و هر کس که معاش وگذران آن بر همت شخص ب...
-
واژههای همآوا
-
نان خور
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِفا.) زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد.
-
نان خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نانخوار، نانخواره› nānxor ۱. [عامیانه، مجاز] کسی که دیگری زندگانی او را اداره میکند؛ کسی که نان دیگری را میخورد.۲. [عامیانه، مجاز] عیال و اولاد شخص.۳. [قدیمی] خورندۀ نان.
-
جستوجو در متن
-
نون خور
لهجه و گویش بختیاری
nun-xor نانخور، زن و فرزند.
-
عیالوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'ayālvār مردی که زن و فرزند و نانخور بسیار داشته باشد؛ دارای اهلوعیال؛ عیالدار؛ عیالمند.
-
وظیفهخور
واژگان مترادف و متضاد
۱. جیرهخوار، روزیدار، طعمهخوار، نانخور، نوالهخور، وظیفهخوار ۲. بازنشسته، متقاعد، مستمریبگیر
-
نانخوار
لغتنامه دهخدا
نانخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) نان خور. نان خواره . عیال . رجوع به نانخواره و نانخور شود.
-
عیالوار
لغتنامه دهخدا
عیالوار. [ عیال ْ ] (ص مرکب ) صاحب عیال . دارنده ٔ اهل و عیال . کسی که نانخور بسیار داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ). بسیارعیال . معیل . عیالمند. عیالبار. عیالدار. عائله دار.
-
عیالواری
لغتنامه دهخدا
عیالواری . [ عیال ْ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی عیالوار. صفت برای عیالوار.- خانه ٔ عیالواری ؛ با زن و فرزندان متعدد. با نانخور وتحت تکفلان بسیار.|| (ص نسبی ) در تداول امروز، ارزان و بسیار، و فراخ و فربه و وسیع.
-
نانخواره
لغتنامه دهخدا
نانخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ نان . که حریص به نان خوردن است . که حرص نان دارد : بهر نان در خویش حرص ار دیدمی اشکم نانخواره را بدریدمی . مولوی . || نان خور. وظیفه بر. مستمری بگیر. وظیفه خور : گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخوار گ...
-
مؤونت
لغتنامه دهخدا
مؤونت . [ م َ ئو ن َ ] (ع اِ) مؤونة. مؤونه . قوت . لوازم معیشت از نفقه و گرانی نفقه . (از یادداشت مؤلف ). مؤنة. (ناظم الاطباء) : عیالان و مؤونت بسیار دارد... بیا تا یک فرزند از آن او من بستانم و یکی تو و به خانه ٔ خویش بداریم تا عیال و مؤونت ا...
-
عیال
لغتنامه دهخدا
عیال . (ع اِ) ج ِ عَیِّل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عیّل شود. || عیال الرجل ؛ کسی که با مرد زندگی میکند و نفقه ٔ او بر وی واجب است ، چون غلام و زن و فرزند صغیر او. (از تعریفات جرجانی ). زن و فرزند و هرکه در نفقه و مؤونت مرد باشد. (منته...