کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نام نوشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نام کردن
لغتنامه دهخدا
نام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسمیه . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).اسما. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نام دادن . نام نهادن . نامیدن . اسم گذاشتن . نام گذاردن : ورا پادشه نام طلحند کردروان را پر از مهر فرزند کرد. فردوسی ....
-
نام کشیدن
لغتنامه دهخدا
نام کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نام دادن . || دشنام دادن . سرزنش کردن . ملامت نمودن . (ناظم الاطباء).
-
نام گذاشتن
لغتنامه دهخدا
نام گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اسم گذاشتن . اسم چیزی را معین کردن . (ناظم الاطباء). نامیدن . تسمیه . نام نهادن . || کنایه از نام به یادگار گذاشتن . (آنندراج ). نام باقی گذاشتن . نام از خود بجا گذاشتن .
-
نام گرداندن
لغتنامه دهخدا
نام گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) نام تغییر دادن . (از آنندراج ). نام عوض کردن . رجوع به نام تغییر دادن شود : ترسد که نام و ننگ به زشتی بدل کندیوسف به دور حسن تو گردانده نام را.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
نام گردانیدن
لغتنامه دهخدا
نام گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر نام دادن . اسم عوض کردن . (ناظم الاطباء).
-
نام گرفتن
لغتنامه دهخدا
نام گرفتن .[ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شهرت یافتن . مشهور و معروف شدن . شهره گشتن . نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. (تاریخ بیهقی ). امیر محمود... گفته بود که ... مرد به هنر نام گیرد. (تاریخ بیهقی ). کس به غلط نام نگیرد. (تاری...
-
نام گستردن
لغتنامه دهخدا
نام گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) عمل نام گستر. || شهرت یافتن . مشهور شدن . به شهرت رسیدن .
-
نام گستریدن
لغتنامه دهخدا
نام گستریدن .[ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) شهرت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). شایع شدن . رواج یافتن . مشهور گشتن : به خوبی ز تو گستریده ست نام به هر جایگاه و به هر انجمن .فرخی (از آنندراج ).
-
نام نهادن
لغتنامه دهخدا
نام نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نامیدن . اسم گذاشتن . (ناظم الاطباء). تسمیه . نام گذاشتن : که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان . فردوسی .نام نهی اهل علم و حکمت رارافضی و قرمطی و معتزلی . ناصرخسرو.گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست ...
-
نام یافتن
لغتنامه دهخدا
نام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) شهرت یافتن . مشهور شدن . شهره گشتن . نامی شدن : نام طلب کردی و کردی به کف نام توان یافت به خلق حسن . فرخی . || به وجود آمدن . هستی یافتن . پدید آمدن . موجود شدن : به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش ، زمین آرام از ...
-
نام آور
لغتنامه دهخدا
نام آور. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند، در 8 هزارگزی مغرب فیروزکوه واقع است . منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و 192 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار و محصولش غلات ، سیب زمینی ، بنشن وپنبه و شغل مردمش زراعت و صنعت دستی ...
-
نام آور
لغتنامه دهخدا
نام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) (از: نام + آور، آورنده ) . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خداوند نام و آوازه را گویند چه در نیکی و چه در بدی . (برهان قاطع). خداوند نام و آوازه . نماور. نام دار. نامبرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که از جهت دلیری یا علم ی...
-
نام آوری
لغتنامه دهخدا
نام آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) نامبرداری . نامداری . شهرت . آوازه . بلندآوازگی . نام آور بودن . مشهور و معروف و سرشناس بودن . معروفیت . سرشناسی : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .دروغی نگویم در این داوری به حجت زنم لاف نام آ...
-
نام اندوز
لغتنامه دهخدا
نام اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نام طلب . نامجو. طالب نام نیک . که در پی کسب نام نیک است . که طالب اندوختن نام نکوست . خوشنامی طلب . جویای حسن شهرت . که اندوزنده ٔ نام نیک و افتخار و شهرت است : ملک را شب وزیر نام اندوزحارث و پاسبان بُوَد تا روز.اوحدی .
-
نام بخش
لغتنامه دهخدا
نام بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) نام بخشنده . مشهورکننده . || مجازاً آنکه مقام و منصب بخشد. رجوع به نام و نان شود.