کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نام بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نام برآوردن
لغتنامه دهخدا
نام برآوردن . [ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (از ناظم الاطباء).نامدار شدن . شهرت گرفتن . (از آنندراج ) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .خالت به سیه روزی ما نام برآورددر صبح فرورفت و سر از شام برآورد.واله (از آنندراج )...
-
نام برداشتن
لغتنامه دهخدا
نام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نام ستردن : گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند. بیدل (از آنندراج ).- نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن ؛ کنایه از محو و ناپدید کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). معدوم ...
-
نام برکردن
لغتنامه دهخدا
نام برکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نام درکردن . نام برآوردن . شهرت یافتن . علم و سرشناس شدن .
-
نام بشین
لغتنامه دهخدا
نام بشین . [ م ِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مؤلف آنندراج آرد: نام ذات را گویند. بدان که نام پاک یزدان یکتا بر سه گونه است چه اطلاق بر ذات یا به اعتبار امر عدمی است و آن رااسم ذات گویند، مانند پاک که به عربی قدوس است یا به اعتبار امر وجودی است که ت...
-
نام بلند
لغتنامه دهخدا
نام بلند. [ م ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام نامی . ذکر خیر.صیت . شهرت . اسم و آوازه . نام باافتخار : نماند حاتم طائی ولیک تا به ابدبماند نام بلندش به نیکوئی مشهور. سعدی .- امثال :نام بلند به که بام بلند .
-
نام تهی
لغتنامه دهخدا
نام تهی . [ م ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم بی مسمی . اسم خشک و خالی . نام فقط. نام تنها. || که وجود اسمی و ذهنی دارد : خرسند مشو به اسم بی معنی نام تهی است زی خرد عنقا.ناصرخسرو.
-
نام جستن
لغتنامه دهخدا
نام جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) طلب نام و آوازه کردن . شهرت طلبی . || طلب جاه و مقام کردن . منصب طلبی . نام جوئی .
-
نام خدا
لغتنامه دهخدا
نام خدا. [ م ِ خ ُ ] (صوت مرکب ) لفظی است مثل «ماشأاﷲ» و «چشم بد دور» که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است . (از فرهنگ نظام ). از جهت تیمن و تبرک در محل تعظیم و تحسین گویند. (آنندراج ). بنام خدا! ماشأاﷲ! چشم بد دور!بنام ایزد! بنامیزد! عب...
-
نام دادن
لغتنامه دهخدا
نام دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اسم گذاشتن . تسمیه . نامیدن . نام گذاری . || خواندن . به نام خواندن . || نامزد کردن . (از ناظم الاطباء). || مشهور و نامی کردن . به شهرت رساندن . || به مقام و منصب رساندن . جاه و مقام دادن : نیاکانت را همچنان نام دادبه هر ...
-
نام درآوردن
لغتنامه دهخدا
نام درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). نام برآوردن . شهرت یافتن . بلندنام شدن . نام درکردن .
-
نام درکردن
لغتنامه دهخدا
نام درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن . (آنندراج ).
-
نام زابی
لغتنامه دهخدا
نام زابی . [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام صفات خداست مقابل نام بشین . (ناظم الاطباء). از برساخته های دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 278 شود.
-
نام زدن
لغتنامه دهخدا
نام زدن .[ زَ دَ ] (مص مرکب ) نام به زبان آوردن . (ناظم الاطباء). || نام کسی را زدن یا نام کسی را از دفتر زدن ؛ بر نام او خط کشیدن . او را فراموش کردن .
-
نام ستردن
لغتنامه دهخدا
نام ستردن . [ س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . پاک کردن . زایل کردن : نام شب از صحیفه ٔ ایام بسترداز رای تو اجازت اگر یابد آفتاب . انوری .ما نام خود ز صفحه ٔ دلها سترده ایم از دفتر جهان ورق باد برده ایم . صائب .- نام از جهان ستردن ؛ اعدام . محو کر...
-
نام شکستن
لغتنامه دهخدا
نام شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نام کسی را شکستن ؛ خوار و خفیف کردن او را : جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی . نظامی .با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن .نظامی .