کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامنویسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نامنویسی
مترادف و متضاد
ثبتنام
فعل
بن گذشته: نامنویسی کرد
بن حال: نامنویسی کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
registration 3
نامنویسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ثبتنام از افراد واجد شرایط رأی دادن پیش از برگزاری انتخابات متـ . نامنویسی رأیدهندگان voter registration
-
واژههای مشابه
-
نام نویسی
لغتنامه دهخدا
نام نویسی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) ثبت نام کردن . نام نوشتن . ثبت اسم .
-
نام نویسی
دیکشنری فارسی به عربی
تسجيل
-
نویسی
لغتنامه دهخدا
نویسی . [ ن ِ ] (حامص ) به معنی نوشتن به صورت مزید مؤخر در این ترکیبات مستعمل است : تندنویسی . خفیه نویسی . خوش نویسی . دعانویسی . رقعه نویسی . روزنامه نویسی . رونویسی . نامه نویسی . و دیگر ترکیباتی که ذیل نویس آمده است . رجوع به هر یک از این ترکیبا...
-
voter registration
نامنویسی رأیدهندگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← نامنویسی
-
نام نویسی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اقبل
-
نام
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوازه، اعتبار، شهرت ۲. اسم، عنوان، کنیه، لقب ۳. کلمه ≠ ننگ
-
نام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - اسم ، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت ، آوازه (خوب ). مق ننگ . 3 - کلمه ، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان ، اثر.
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دانشنامه ٔ علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. (ناظم...
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . [ مِن ْ ] (ع ص ) نما المال نموا، زاد و کثر، فهو نام . نماالانسان ، سمن ، فهو نام . (معجم متن اللغة). رجوع به نامی شود.
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . [ نام م ] (ع ص ) اسم فاعل از نَم ّ. سخن چین . ج ، نُمّام . (از اقرب الموارد).
-
نام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nām] nām ۱. کلمهای که کسی یا چیزی به آن نامیده و خوانده شود؛ اسم.۲. آبرو؛ افتخار.۳. (بن مضارعِ نامیدن) = نامیدن〈 نام خانوادگی: نامی مشترک میان اعضای خانوادۀ پدری؛ فامیلی؛ شهرت.
-
نام
دیکشنری فارسی به عربی
اسم , اسماء تعريفية , شهرة , صية , عنوان , کنية
-
نام و نام
فرهنگ گنجواژه
صدای غذا خوردن.