کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامسنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راست نام
لغتنامه دهخدا
راست نام . (ص مرکب ) آنکه براستی شهره و نامی شده است .آنکه نام او براستی و درستی بر سر زبانهاست . آنکه نام او براستی مشهور و نامور گردیده است : زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام .نظامی .
-
شاه نام
لغتنامه دهخدا
شاه نام . (اِ مرکب ) نوعی از مزامیر. (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از ساز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
شاه نام
لغتنامه دهخدا
شاه نام . (اِخ ) نام شهری از ولایت شروان . (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء).
-
نام آوردن
لغتنامه دهخدا
نام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن . به نام و شهرت رسیدن . نام آور شدن : با کفَش ابر می ندارد پای با دلش بحر می نیارد نام . انوری .رجوع به نام آور و نام آوری شود.- نام به ابر اندر آوردن ؛ بلندنام گشتن ...
-
نام بخشیدن
لغتنامه دهخدا
نام بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور کردن . نامی کردن . || به جاه و منصب رساندن کسی را.
-
نام برآمدن
لغتنامه دهخدا
نام برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام . (از آنندراج ). شهره شدن . شهرت یافتن . علم شدن . مشهور و سرشناس گشتن .- نام برآمدن بر آفاق ؛ شهره ٔ جهان گشتن .مشهور گیتی شدن . در همه عالم شهرت یافتن : چون آفتاب از نظر گ...
-
نام برآوردن
لغتنامه دهخدا
نام برآوردن . [ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (از ناظم الاطباء).نامدار شدن . شهرت گرفتن . (از آنندراج ) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .خالت به سیه روزی ما نام برآورددر صبح فرورفت و سر از شام برآورد.واله (از آنندراج )...
-
نام برداشتن
لغتنامه دهخدا
نام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نام ستردن : گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند. بیدل (از آنندراج ).- نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن ؛ کنایه از محو و ناپدید کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). معدوم ...
-
نام بردن
لغتنامه دهخدا
نام بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن نام کسی . (ناظم الاطباء). یاد کردن . ذکر کردن اسم : بیاورد برزین می سرخ فام نخستین ز شاه جهان برد نام . فردوسی .ز گرشاسب اثرط نبردید نام همان از نریمان با کام و نام . فردوسی .وندر فکنَد باز به زندان گرانشان ...
-
نام برکردن
لغتنامه دهخدا
نام برکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نام درکردن . نام برآوردن . شهرت یافتن . علم و سرشناس شدن .
-
نام بشین
لغتنامه دهخدا
نام بشین . [ م ِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مؤلف آنندراج آرد: نام ذات را گویند. بدان که نام پاک یزدان یکتا بر سه گونه است چه اطلاق بر ذات یا به اعتبار امر عدمی است و آن رااسم ذات گویند، مانند پاک که به عربی قدوس است یا به اعتبار امر وجودی است که ت...
-
نام بلند
لغتنامه دهخدا
نام بلند. [ م ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام نامی . ذکر خیر.صیت . شهرت . اسم و آوازه . نام باافتخار : نماند حاتم طائی ولیک تا به ابدبماند نام بلندش به نیکوئی مشهور. سعدی .- امثال :نام بلند به که بام بلند .
-
نام تهی
لغتنامه دهخدا
نام تهی . [ م ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم بی مسمی . اسم خشک و خالی . نام فقط. نام تنها. || که وجود اسمی و ذهنی دارد : خرسند مشو به اسم بی معنی نام تهی است زی خرد عنقا.ناصرخسرو.
-
نام جستن
لغتنامه دهخدا
نام جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) طلب نام و آوازه کردن . شهرت طلبی . || طلب جاه و مقام کردن . منصب طلبی . نام جوئی .
-
نام خدا
لغتنامه دهخدا
نام خدا. [ م ِ خ ُ ] (صوت مرکب ) لفظی است مثل «ماشأاﷲ» و «چشم بد دور» که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است . (از فرهنگ نظام ). از جهت تیمن و تبرک در محل تعظیم و تحسین گویند. (آنندراج ). بنام خدا! ماشأاﷲ! چشم بد دور!بنام ایزد! بنامیزد! عب...