کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامآوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
onomatopoeia
نامآوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واژهای که ظاهراً در تقلید از صداهای محیط ساخته میشود
-
واژههای مشابه
-
آوا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āvā) آواز ، بانگ ، صوت ، عقیده ، رأی ؛ صدایی که به آواز خوانده میشود یا از آلات موسیقی به گوش میرسد ؛ (در قدیم) شهرت ، آوازه.
-
آوا
واژگان مترادف و متضاد
۱. آواز، بانگ، صدا، صلا، صوت، لحن، ندا، نغمه، نوا ۲. آوازه، شهرت، صیت
-
اوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابا، با› [قدیمی] 'avā آش.
-
آوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آواز] ‹اوا› 'āvā ۱. بانگ؛ صوت.۲. آهنگ.
-
phone
آوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] کوچکترین واحد آوایی قابلتقطیع گفتار
-
آوا
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) آواز، بانگ .
-
اوا
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) آواز.
-
اوا
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) آش ، ابا.
-
آوا
لغتنامه دهخدا
آوا. (اِ) مخفف آواز . آواز. بانگ . ندا. آوازه . صوت . (صراح ). آوای . ازمل : ای بلبل خوش آوا آوا ده ای ساقی آن قدح رابا ما ده . رودکی .هزارآوا به بستان در کند اکنون هزارآوا. رودکی .دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست دمنه گفت...
-
اوا
لغتنامه دهخدا
اوا. [ اَ ] (اِ) آواز. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). آواز و صدا. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای شمس تبریزی بگو سر نهان شاه جوبی رنگ و بوی و گفتگو از شمس بشنو این اوا. مولوی .|| آواز بازگشت . (ناظم الاطباء). || بمعنی ابا هم هست که شوربا و آش باشد....
-
اوا
دیکشنری فارسی به عربی
صوت , هاتف
-
نام
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوازه، اعتبار، شهرت ۲. اسم، عنوان، کنیه، لقب ۳. کلمه ≠ ننگ
-
نام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - اسم ، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت ، آوازه (خوب ). مق ننگ . 3 - کلمه ، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان ، اثر.