کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناموس پرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناموس پرست
لغتنامه دهخدا
ناموس پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) غیور. که از عرض خویش دفاع کند. ذائد.
-
واژههای مشابه
-
نأموس
لغتنامه دهخدا
نأموس .[ ن َءْ ] (ع اِ) فترة الصیاد. (معجم متن اللغة). کازه ٔ شکارچی . لغتی است در ناموس . رجوع به ناموس شود.
-
کین ناموس
لغتنامه دهخدا
کین ناموس . (اِخ ) رجوع به کین نام شود.
-
هتک ناموس
لغتنامه دهخدا
هتک ناموس . [ هََ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تجاوز به زن . لکه دار ساختن گوهر عفت زن خواه بعنف و تهدید و یا غیر آن باشد. ماده ٔ 207 قانون مجازات عمومی هتک ناموس را بموارد مختلف تقسیم کرده و برای هر یک مجازاتی مقرر داشته است .
-
ناموس کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) تظاهر به زهد و تقوی '.
-
ناموس اکبر
لغتنامه دهخدا
ناموس اکبر. [ س ِ اَ ب َ ] (اِخ ) جبرئیل . (اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء) (السامی ). کنایه از جبرئیل است . (برهان قاطع). لقب جبرئیل علیه السلام . (از آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). مرحوم دهخدا چنین یادداشت کرده اند: کلمه ٔ یونانی است و ...
-
ناموس الاکبر
لغتنامه دهخدا
ناموس الاکبر. [ سُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) جبرئیل . ناموس اکبر. رجوع به ناموس اکبر شود.
-
ناموس ده
لغتنامه دهخدا
ناموس ده . [ دِ ] (اِخ ) از دهات دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل است ،در 6 هزارگزی شمال غربی آمل بر کنار جاده ٔ آمل به محمودآباد. در دشت معتدل مرطوب واقع است و 80 تن سکنه دارد. اهالی آنجا فارسی را به لهجه ٔ مازندرانی تکلم میکنند. آبش از چشمه ٔ...
-
ناموس گر
لغتنامه دهخدا
ناموس گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دعوی دار. اهل ادعا. مدعی : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
-
بی ناموس
لغتنامه دهخدا
بی ناموس . (ص مرکب ) (از: بی + ناموس ) که ناموس ندارد. لامذهب و ناپرهیزگار. (آنندراج ). بی عفت و بی عصمت . بی مذهب . دشنامی است سخت قبیح و از ناموس معنی لغوی آن یعنی قانون اراده نمی شود، بلکه مراد از بی ناموس بی آبرو در عرض باشد. بی غیرت . بی عفاف . ...
-
خون ناموس
لغتنامه دهخدا
خون ناموس . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . خون خم : به ساغر کن آن خون ناموس رابه پرواز ده رنگ طاوس را.اشرف (از آنندراج ).
-
بی ناموس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. معرب] bināmus ۱. بیعفت؛ بیعصمت.۲. بیآبرو.
-
بی ناموس
لهجه و گویش تهرانی
بی حیا،پست
-
ننگ و ناموس
لغتنامه دهخدا
ننگ و ناموس . [ ن َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ننگ و نام . آبرو. حرمت : کی گمان داشتم که آخر کارننگ و ناموس را نهی به کنار.ضیاء اصفهانی .