کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامساعدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامساعدی
لغتنامه دهخدا
نامساعدی . [ م ُ ع ِ ] (حامص مرکب ) نامساعدبودن . ناسازگاری . ناموافقی . ناسازواری . کجرفتاری . ناهمواری . همراهی و یاری و مساعدت نکردن : دل از کرشمه ٔ ساقی بشکر بود، ولی ز نامساعدی بختش اندکی گله بود.حافظ (دیوان چ قزوینی ص 146).
-
جستوجو در متن
-
false ring
حلقۀ کاذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] حلقۀ دوم یا حلقۀ رشد تأخیری که در یک دورۀ رویش در نتیجۀ شرایط نامساعدی، مانند خشکی یا سرمای دیررس یا خزان زودرس، ایجاد میشود
-
خداگیری
لغتنامه دهخدا
خداگیری . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) گرفتاری به عذاب خدای . بدبختی . دچارشدگی بغضب الهی . نامساعدی روزگار.
-
سود
لغتنامه دهخدا
سود. (ع مص ) مهتر شدن . (منتهی الارب ). مهتر گردیدن . (از ناظم الاطباء).- ایام السود ؛ روزگار بدبختی و نامساعدی ومنحوس . (ناظم الاطباء).- سودالاکباد ؛ دشمنان . (ناظم الاطباء).- سودالبطون ؛ لاغر. (ناظم الاطباء).
-
گاو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - از حیوانات اهلی علفخوار. 2 - نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور. ؛ ~ ِ پیشانی سفید کنایه از آدم خیلی معروف . ؛ ~ بی شاخ و دم کنایه از: آدم درشت هیکل و بی فرهنگ ، شخص ابله . ؛~ کسی...
-
بیدولتی
لغتنامه دهخدا
بیدولتی . [ دَ / دُو ل َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . نامساعدی بخت . ادبار : دانستم از بیدولتی من بوده است عیب اسب نیست . (تاریخ بخارای نرشخی ص 108). خجل شد که این بیدولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم . (قصص الانبیاء ص 203).کس از بیدولتی کامی نیابد...
-
توپ خوردن
لغتنامه دهخدا
توپ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اصطلاحی در قمار، کنایه از عقب نشینی و بطور موقت کنار رفتن از ادامه ٔ بازی در مقابل حمله ٔ طرف مقابل که آنرا توپ زدن نامند و معمولاً هنگامی این اصطلاح را بکار برندکه توپ زننده با دست خالی و موقعیت نامساعدی حم...
-
گله
لغتنامه دهخدا
گله . [ گ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) پهلوی گیلک (شکایت )، پازند گیله . ظاهراً از گیرذک از گیرزک (شکل جنوب غربی ) از گرزکا ظاهراً از اوستایی گرز ، هندی باستان گره ، گرهتی (شکایت کردن ، عارض شدن )، کردی گلی (شکایت ) جیر (دعوی ) استی غرزوم ، گرزین (ناله کردن )....
-
شکر
لغتنامه دهخدا
شکر. [ ش ُ ] (ع اِمص ) حمد. (منتهی الارب ). ثنای جمیل بر محسن و سپاس ، و یکون بالقول و العمل . (از ناظم الاطباء). سپاس و ثنای جمیل و ذکر نیکو، و در فارسی با لفظ کردن و گفتن و گذاردن و داشتن مستعمل . (آنندراج ). سپاسداری . سپاس . ثنا. مقابل شکایت . مق...