کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نامزد
/nāmzad/
معنی
۱. آنکه برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی میکند: نامزد ریاست جمهوری.
۲. دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قولوقرار گذاشته باشند.
۳. کسی که برای کاری در نظر گرفته شده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کاندیدا، کاندید
۲. تعیین، منظور
۳. نامبرده، نامویه
۴. مسمی
فعل
بن گذشته: نامزد کرد
بن حال: نامزد کن
دیکشنری
betrothed, engaged
-
جستوجوی دقیق
-
candidate
نامزد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] شخصی که برای تصدی سمتی پیشنهاد میشود یا خود داوطلب تصدی آن سمت میشود
-
نامزد
واژگان مترادف و متضاد
۱. کاندیدا، کاندید ۲. تعیین، منظور ۳. نامبرده، نامویه ۴. مسمی
-
نامزد
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ. ص .) 1 - دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند. 2 - کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد.
-
نامزد
لغتنامه دهخدا
نامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) (از: نام + زد، زده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معین . مخصوص . (آنندراج ) (بهار عجم ). نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی . مقررشده و نصیب کرده شده .(از ناظم الاطباء). تخصیص داده شده : و چون برنشستندی به تماشای چوگ...
-
نامزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [مجاز] nāmzad ۱. آنکه برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی میکند: نامزد ریاست جمهوری.۲. دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قولوقرار گذاشته باشند.۳. کسی که برای کاری در نظر گرفته شده.
-
نامزد
دیکشنری فارسی به عربی
مرشح
-
نامزد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: numzad طاری: numzed طامه ای: numzad طرقی: namze کشه ای: numzed نطنزی: nišunda
-
واژههای مشابه
-
front runner/ frontrunner/ front-runner
نامزد پیشتاز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] نامزدی که در یک انتخابات یا رأیگیری بیشترین بخت پیروزی را دارد
-
نامزد کردن
لغتنامه دهخدا
نامزد کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعیین کردن . انتخاب کردن . گزیدن : یکی لشکری نامزد کرد شاه کشید آنگهی تور لشکر به راه . فردوسی .چو آمد ز پهلو برون پهلوان همه نامزد کرد جای گران . فردوسی .امیر اجل سیدابوالفضل امیر بوری را با فوجی ترکمانان نامزد ...
-
نامزد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
رشح , مرشح
-
نامزد انتخابات
دیکشنری فارسی به عربی
مدافع
-
نامزد شده
دیکشنری فارسی به عربی
مشغول
-
نامزد (مرد)
دیکشنری فارسی به عربی
کتيب
-
نامزد گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
کتيب