کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نام
/nām/
معنی
۱. کلمهای که کسی یا چیزی به آن نامیده و خوانده شود؛ اسم.
۲. آبرو؛ افتخار.
۳. (بن مضارعِ نامیدن) = نامیدن
〈 نام خانوادگی: نامی مشترک میان اعضای خانوادۀ پدری؛ فامیلی؛ شهرت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آوازه، اعتبار، شهرت
۲. اسم، عنوان، کنیه، لقب
۳. کلمه ≠ ننگ
فعل
بن گذشته: نام برد
بن حال: نام بر
دیکشنری
appellation, cognomen, denomination, first name, forename, name, reputation, repute, title
-
جستوجوی دقیق
-
نام
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوازه، اعتبار، شهرت ۲. اسم، عنوان، کنیه، لقب ۳. کلمه ≠ ننگ
-
نام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - اسم ، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار می رود. 2 - شهرت ، آوازه (خوب ). مق ننگ . 3 - کلمه ، لفظ . 4 - صورت ظاهر. 5 - نشان ، اثر.
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دانشنامه ٔ علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. (ناظم...
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . [ مِن ْ ] (ع ص ) نما المال نموا، زاد و کثر، فهو نام . نماالانسان ، سمن ، فهو نام . (معجم متن اللغة). رجوع به نامی شود.
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . [ نام م ] (ع ص ) اسم فاعل از نَم ّ. سخن چین . ج ، نُمّام . (از اقرب الموارد).
-
نام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nām] nām ۱. کلمهای که کسی یا چیزی به آن نامیده و خوانده شود؛ اسم.۲. آبرو؛ افتخار.۳. (بن مضارعِ نامیدن) = نامیدن〈 نام خانوادگی: نامی مشترک میان اعضای خانوادۀ پدری؛ فامیلی؛ شهرت.
-
نام
دیکشنری فارسی به عربی
اسم , اسماء تعريفية , شهرة , صية , عنوان , کنية
-
واژههای مشابه
-
نام و نام
فرهنگ گنجواژه
صدای غذا خوردن.
-
کین نام
لغتنامه دهخدا
کین نام . (اِخ ) کین ناموس . هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم ) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد. (از ایران باستان ج 3 ص 2412).
-
onomatopoeia
نامآوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واژهای که ظاهراً در تقلید از صداهای محیط ساخته میشود
-
corporate name, collective name
نام تنالگانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] نامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
-
domain name
نام دامنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نام بخشی از شبکۀ رایانهای که زیرِ فرمان یک کارساز است
-
namestone
نامسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] سنگی که بر روی آن عباراتی کنده شده باشد و از آن برای مشخص کردن گور یا هر محل دیگری استفاده کرده باشند
-
generic name
نام عمومی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] نام جاافتاده و غیرتجاری یک دارو