کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناقدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناقدی
لغتنامه دهخدا
ناقدی . [ ق ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالوهاب ناقدی ، مکنی به ابوابراهیم . از راویان حدیث است و در قرن چهارم هجری میزیسته . (از الانساب سمعانی ).
-
ناقدی
لغتنامه دهخدا
ناقدی . [ ق ِ ] (حامص ) عمل ناقد. رجوع به ناقد شود.
-
ناقدی
لغتنامه دهخدا
ناقدی . [ ق ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به ناقد که صیرفی باشد. (سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
نقادی
لغتنامه دهخدا
نقادی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) سره کردن پول و خوب را از بد جدا کردن . (ناظم الاطباء). عمل نقاد. رجوع به نقاد شود. || سخن سنجی . نقد. ناقدی . رجوع به نقد شود.
-
سراضرب
لغتنامه دهخدا
سراضرب . [ س َ ض َ ] (اِ مرکب ) دارالضرب . (رشیدی ). ضرابخانه : در سراضرب عقل و نفس و فلک ناقدی باش و جز بصیر مباش . سنایی .هرچه آن نقد دور گردون است از سراضرب عشق بیرون است .سنایی .
-
ساسیانی
لغتنامه دهخدا
ساسیانی . (اِخ ) محمدبن اسماعیل بن ابی بکر عبدالجباربن احمدبن محمد ناقدی ساسیانی جراحی . از مردم محله ٔ ساسیان مرو و از محدثان نیمه ٔ اول قرن ششم بود. تولد وی بسال 460 هَ . ق . و وفاتش به سال 541 یا542 بوده است . (انساب سمعانی ).
-
سخندانی
لغتنامه دهخدا
سخندانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) سخن شناسی . ادیبی . شاعری . نیکو سخن گویی : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .گبر را گفت پس مسلمانی زین هنرپیشه ای ، سخندانی . سنایی .نیست درعلم سخندانی و در درس سخامفتیی چون تو مصیب و ناقدی چو...
-
قال
لغتنامه دهخدا
قال . (ع اِ) چوبکی است که کودکان با آن بازی میکنند. چوب که بر قله زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قله و بالای هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آغاز و ابتداء.(منتهی الارب ). || کوره ٔ قال دریچه و بوته ٔ زرگری است . از برای مصفا...
-
مصیب
لغتنامه دهخدا
مصیب . [ م ُ ] (ع ص ) تیر به نشانه رسیده . || درست گوینده .مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء). || برصواب رفته . صوابکار. درستکار. ضد مخطی . ضد خاطی . مقابل مخطی . (یادداشت مؤلف ) : رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم . (کلیله و دمنه ...
-
ناقد
لغتنامه دهخدا
ناقد. [ ق ِ ] (ع ص ) سره کننده ٔ درهم ها. (ناظم الاطباء). تمیزدهنده ٔ میان پول سره و ناسره . (فرهنگ نظام ). صراف . (از سمعانی ). سیم گزین . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). سره کننده ٔ درم و دینار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صیرفی . (از الانساب سمعانی ...
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامن...