کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نافه بوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مشک نافه
لغتنامه دهخدا
مشک نافه . [ م ُ / م ِ ک ِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشک خالص و بی غش . (برهان ) (آنندراج ). مشک خالص . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : زر به خروار و مشک نافه به کیل وز غلام و کنیز چندین خیل . نظامی (هفت پیکر ص 132).و رجوع به مشک و مشک ناب و ...
-
نافه دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] nāfedam معطر؛ خوشبو؛ مانند نافه.
-
نافه مشک
دیکشنری فارسی به عربی
مسک
-
نافه ٔ مشک یافتن
لغتنامه دهخدا
نافه ٔمشک یافتن . [ ف َ / ف ِ ی ِ م ُ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بلندآوازگی و نیک نامی و شهرت یافتن و نام نیک به هم رسانیدن . (برهان قاطع). کنایه از بلندآوازه شدن و نیک نامی یافتن . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
جستوجو در متن
-
musk
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشک، بوی مشک، نافه مشک
-
متضیع
لغتنامه دهخدا
متضیع. [ م ُ ت َ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نافه ای که چون جنبد بدمد بوی آن و پراکنده گردد. (آنندراج ). مشک بودار که چون نافه را بجنباند بوی آن متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضیع و متضوع شود.
-
متضوع
لغتنامه دهخدا
متضوع . [ م ُ ت َ ض َوْ وِ ] (ع ص ) نافه ای که بوی آن بدمد چون جنبانیده شود. (آنندراج ). مشکی که چون آن را بجنبانند، بوی خوش وی متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوع و متضیع شود.
-
خشتچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خشت] [قدیمی] xeštče = خشتک: ◻︎ به جای خشتچه گر شست نافه بردوزی / هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).
-
بوی
لغتنامه دهخدا
بوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون : شب (شب بوی )، سمن (سمن بوی )، غالیه (غالیه بوی )، خوش (خوش بوی )، کافور (کافوربوی )، شیر (شیربوی )، هم (هم ...
-
کاخر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط + قید) [مخففِ که آخر] ‹کآخر› [قدیمی] kāxer که عاقبت: ◻︎ به بوی نافهای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها (حافظ: ۱۸).
-
تضیع
لغتنامه دهخدا
تضیع. [ ت َ ض َی ْ ی ُ ] (ع مص ) جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن و پراکنده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تضوع . (زوزنی ) (اقرب الموارد). و رجوع به تضوع شود.
-
تهی ساختن
لغتنامه دهخدا
تهی ساختن . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) خالی کردن : نافه از مشک چون تهی سازندبوی خوش میدهد نیندازند.اوحدی .
-
عنبر فشاندن
لغتنامه دهخدا
عنبر فشاندن . [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن عنبر. بوی خوش دادن : نه نافه بیارد همه آهویی نه عنبر فشاند همه جودری .منوچهری .
-
بو
لغتنامه دهخدا
بو. (اِ) بوی . رایحه . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). رایحه و تأثیری که به واسطه ٔ تصاعد پاره ٔ اجسام در قوه ٔ شامه حاصل میگردد. (ناظم الاطباء). و با لفظ بردن و برداشتن و شنیدن و کشیدن و گرفتن و ستدن مستعم...
-
عنبرپوش
لغتنامه دهخدا
عنبرپوش . [ عَم ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) عنبرپوشیده . آلوده به عنبر. عنبرآلود : عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش او.صائب (از آنندراج ).