کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نافرجام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نافرجام
/nāfarjām/
معنی
۱. کسی که عاقبت کارش خوب نباشد؛ بدعاقبت: ◻︎ این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی: ۱۴۷).
۲. بیهوده؛ بیفایده.
۳. شوم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیانتها
۲. بدبخت، بدعاقبت، مشووم
دیکشنری
abortive
-
جستوجوی دقیق
-
نافرجام
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیانتها ۲. بدبخت، بدعاقبت، مشووم
-
نافرجام
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص .) 1 - بیهوده ، بی نتیجه . 2 - بدعاقبت .
-
نافرجام
لغتنامه دهخدا
نافرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) ناتمام . (ناظم الاطباء). که فرجام ندارد. بی فرجام . بی پایان . که او را انتهائی نبود. تمام ناشده . به اتمام نارسیده . ابتر. اتمام نایافته . || بدعاقبت . (ناظم الاطباء). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. (آنندراج ) (غیاث ال...
-
نافرجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāfarjām ۱. کسی که عاقبت کارش خوب نباشد؛ بدعاقبت: ◻︎ این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی: ۱۴۷).۲. بیهوده؛ بیفایده.۳. شوم.
-
واژههای مشابه
-
baulked landing, baulk 3
نشست نافرجام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] نشستی که در پی پیشامدهای واپسین مراحل تقرب نیمهتمام میماند
-
failed rift
کافت نافرجام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] حوضهای کافتی که گسترش آن برای تشکیل یک اقیانوس متوقف شده است متـ . کافت متروک abandoned rift
-
aborted take-off
برخاست نافرجام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ناتمام ماندن روند پرواز در حین برخاست به دلیل احتمال بروز خطرات جدی برای هواگَرد
-
نافرجام گفتن
لغتنامه دهخدا
نافرجام گفتن . [ ف َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لغو گفتن . (دهار). فحش گفتن . (از معجم اللغة). رفث . لاغیه .لغی . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). قذع . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناسزا گفتن . بیهوده گفتن .
-
نافرجام گو
لغتنامه دهخدا
نافرجام گو. [ ف َ ] (نف مرکب ) که لغو گوید. که بیهوده گوید. که سخن لغو ادا کند : طلب کردند نافرجام گوئی گره پیشانئی آژنگ روئی .نظامی .
-
نافرجام گوئی
لغتنامه دهخدا
نافرجام گوئی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل نافرجام گو. بیهوده گویی . رجوع به نافرجام گو شود.
-
کودتای نافرجام
دیکشنری فارسی به عربی
الإنقلاب الفاشل ، الثورة الفاشلة
-
نافرجام نمودن
دیکشنری فارسی به عربی
إحباطٌ
-
نافرجام ماند
دیکشنری فارسی به عربی
أخْفَقَ
-
aborted start
راهاندازی نافرجام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ناتمام ماندن فرایند روشن شدن هواگَرد به دلیل عدم احتراق طبیعی در محدودۀ زمانی مقرر