کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نافذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نافذ
/nāfez/
معنی
۱. تاثیرگذار؛ دارای نفوذ.
۲. امر و فرمان مطاع؛ روا.
۳. نفوذکننده؛ درگذرنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کارگر، کاری، موثر
۲. ثاقب، جاذب، گیرا
۳. روان
دیکشنری
effective, incisive, penetrating, penetrative, pervasive, searching, trenchant
-
جستوجوی دقیق
-
نافذ
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارگر، کاری، موثر ۲. ثاقب، جاذب، گیرا ۳. روان
-
نافذ
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) نفوذکننده ، درگذرنده ، رَسا.
-
نافذ
لغتنامه دهخدا
نافذ. [ ف ِ ] (ع ص ) درگذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نفوذکننده . درگذرنده . فرورونده . (ناظم الاطباء). نفوذکننده . (فرهنگ نظام ) روا. روان : به رای روشن مهر و به قدر عالی چرخ به حزم ثابت کوه و به عزم نافذ باد. مسعودسعد.در درنگ و حزم ثابت کوه شو...
-
نافذ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] nāfez ۱. تاثیرگذار؛ دارای نفوذ.۲. امر و فرمان مطاع؛ روا.۳. نفوذکننده؛ درگذرنده.
-
نافذ
دیکشنری فارسی به عربی
حاد , سائد
-
واژههای مشابه
-
نافذ الصبر
دیکشنری عربی به فارسی
نا شکيبا , بي صبر , بي تاب , بي حوصله , بد اخلا ق
-
liquid-penetrant inspection, liquid penetrate test
بازرسی با مایع نافذ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، خوردگی] نوعی آزمون غیرمخرب برای آشکارسازی ناپیوستگیهای سطح در آن که با بهکارگیری مایع نفوذکننده و برداشتن مازاد آن، حفرهها و ترکها با استفاده از مواد ظاهرکننده یا بیرونکشنده مشخص میشوند
-
واژههای همآوا
-
نافض
لغتنامه دهخدا
نافض . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) تب لرزه . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رعدةالحمی . (معجم متن اللغة). تب سرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تب لرزه ، مذکر آید ویقال : اخذته حمی بنافض و حمی نافض بالاضافه و الوصف .(منتهی الارب ) (از معجم ...
-
جستوجو در متن
-
naufragous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نافذ
-
umbilication
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نافذ
-
نا شکیبا
دیکشنری فارسی به عربی
نافذ الصبر
-
بی صبر
دیکشنری فارسی به عربی
نافذ الصبر