کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناعب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناعب
لغتنامه دهخدا
ناعب . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة).- بنو ناعب ؛ حیی است . (منتهی الارب ). حیی است از عرب . (معجم متن اللغة).
-
ناعب
لغتنامه دهخدا
ناعب . [ ع ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نعب : نعب الغراب ؛ بانگ کرد و گردن افراشت و سر خود جنبانید در حال بانگ کردن یا بدون بانگ ، و هو ناعب . (از معجم متن اللغة). رجوع به نعب شود.
-
واژههای همآوا
-
نعاب
لغتنامه دهخدا
نعاب . [ ن َع ْ عا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از نعب . رجوع به نَعب شود. || (اِ) بچه ٔ زاغ . (آنندراج )(غیاث اللغات ) (از بحر الجواهر). جوجه ٔ غراب را گویند به سبب کثرت نعیب او. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در دعای داود است : یا رازق النعاب فی عشه ...
-
نعاب
لغتنامه دهخدا
نعاب . [ ن ُ ] (ع اِ) بانگ زاغ . (ناظم الاطباء). || (مص ) نعب . نعیب . تَنعاب . نعبان . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). تِنعاب . (متن اللغة). رجوع به نَعب شود.
-
نعاب
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (مص ل .) آواز دادن کلاغ .
-
نائب
لغتنامه دهخدا
نائب . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) طَرابُلُسی . (متوفای 1189 هَ . ق .).عبدالکریم بن احمدبن عبدالرحمن بن عیسی ، النائب الاوسی الانصاری . از اهالی طرابلس مغرب و مردی ادیب و فقیه بود و اشعار زیبائی دارد. (اعلام زرکلی چ 9 ج 4 ص 51).
-
نائب
لغتنامه دهخدا
نائب . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) طَرابُلُسی . محمدبن عبدالکریم بن احمد الاوسی الانصاری (000 -1232 ق ). اصل وی از مردم اندلس است و در طرابلس متولد شد، از دانشمندان طرابلس غرب است .او راست «الارشاد لمعرفة الاجداد» در ترجمه ٔ حال اسلاف وی . خاندان او را ب...
-
نائب
لغتنامه دهخدا
نائب . [ ءِ ] (اِخ ) (امیر...) امین الدین میکائیل . رجوع به امیرنایب شود.
-
نائب
لغتنامه دهخدا
نائب . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) آنکه بر جای کسی ایستاده باشد. (مهذب الاسماء). جانشین . قائم مقام . خلیفه . آنکه بر جای کسی ایستد. (ناظم الاطباء). مهتر، و قائم مقام آن بعداز وی . قفیّه . (منتهی الارب ). آن که بجای کسی قرار گیرد در عمل یا کاری چون نائب قاضی و...
-
نعاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] no'āb ۱. بانگ کردن کلاغ.۲. (اسم) بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند.