کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناظر
/nāzer/
معنی
۱. بیننده؛ نظرکننده.
۲. (اسم، صفت) دیدهبان.
۳. کسی که برای نظارت و رسیدگی به کاری معین شود.
۴. (اسم) [مجاز] چشم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کارگزار، مباشر، وکیل
۲. متصدی، مراقب
۳. تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظارهگر
۴. عاشق
دیکشنری
beholder, observer, onlooker, overseer, watcher
-
جستوجوی دقیق
-
ناظر
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارگزار، مباشر، وکیل ۲. متصدی، مراقب ۳. تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظارهگر ۴. عاشق
-
ناظر
فرهنگ فارسی معین
(ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده ، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار.
-
ناظر
لغتنامه دهخدا
ناظر. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) نظرکننده . (فرهنگ نظام ). نگرنده . (مهذب الاسماء). نگرنده . نگاه کننده . (ناظم الاطباء). نگران . که می نگرد. تماشاگر : تا مبصر را دل اندر معرفت روشن شودتا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود. منوچهری .در روی اهل حکمت ازآن کاهل حک...
-
ناظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: نُظّار] nāzer ۱. بیننده؛ نظرکننده.۲. (اسم، صفت) دیدهبان.۳. کسی که برای نظارت و رسیدگی به کاری معین شود.۴. (اسم) [مجاز] چشم.
-
ناظر
دیکشنری فارسی به عربی
جهاز السيطرة , کبير الخدم , متفرج , محصل الديون , مراقب , مشاهد , مشرف , مضيف
-
ناظر
واژهنامه آزاد
نگرنده.
-
واژههای مشابه
-
گودی ناظر
لغتنامه دهخدا
گودی ناظر. [ گُو ظِ ] (اِخ ) جلگه ای در یک فرسخی شمال غربی رودبار، سر راه فیروزکوه به فولادمحله (مازندران ). (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 173).
-
kitchen police
ناظر آشپزخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فردی که در تدارک میوه و سبزیجات و مراعات اصول بهداشتی فعالیت دارد اما وظیفۀ او آشپزی نیست
-
election observer
ناظر انتخابات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] فرد یا سازمان بیطرف داخلی یا خارجی که مسئولیت گردآوری اطلاعات را دربارۀ فرایند انتخابات بر عهده دارد و نظر خود را دربارۀ صحت و سقم آن اعلام میکند
-
cargo superintendent
ناظر بارگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] کارشناسی که به نمایندگی مالک کشتی یا شرکت کشتیرانی، با توجه به امکانات کشتی و نوع بار، بر توزیع مناسب و مطمئن و ایمن و کارآمد بار در انبارهای کشتی نظارت دارد
-
dropmaster
ناظر پرتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] کارشناسی که وظیفۀ آمادهسازی، بازرسی، پذیرش، بارگیری، باربندی و پرتاب لوازم برای بارریزی هوایی (airdrop) را بر عهده دارد
-
jumpmaster
ناظر پرش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] کارشناس صلاحیتدار هوایی که چتربازان را از زمان ورود به هواگَرد تا خروج از آن تحت نظارت دارد
-
costume supervisor
ناظر لباس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] فردی که رابط میان طراح لباس و جامهداران سر صحنه است
-
pilot not flying, PNF, pilot monitoring, non-handling pilot
خلبان ناظر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] خلبانی که بر نحوۀ پرواز و کار خلبان سکاندار نظارت دارد و از او پشتیبانی میکند