کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناطق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناطق
/nāteq/
معنی
۱. نطقکننده؛ سخنران.
۲. گوینده؛ سخنگو.
۳. [قدیمی] آشکارا؛ واضح.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق
۲. گویا، متکلم
۳. جاندار، ذیروح
۴. مدرک
۵. آشکار، بین ≠ صامت
برابر فارسی
سخنران، سخنگو
دیکشنری
orator
-
جستوجوی دقیق
-
ناطق
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāteq) (عربی) سخنران ؛ گوینده ، سخنگو ؛ دارای توانایی سخن گفتن ، گویا ؛ (در قدیم) آشکارا ، واضح، بین ؛ (در قدیم) آشکار کننده ، بازگو کننده ؛ (در ادیان) در نزد شیعهی اسماعیلی ، پیغمبر (ص) .
-
ناطق
واژگان مترادف و متضاد
۱. خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق ۲. گویا، متکلم ۳. جاندار، ذیروح ۴. مدرک ۵. آشکار، بین ≠ صامت
-
ناطق
فرهنگ واژههای سره
سخنران، سخنگو
-
ناطق
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نطق کننده ، گوینده . 2 - سخنران ، خطیب . 3 - اموال جاندار مانند: چهارپا، غلام .
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) باقر (شیخ ...) شیرازی ، متخلص به ناطق . شاعری از قریه ٔ کویم شیراز است . در نسخه ٔخطی مرآت الفصاحة (مؤلف در اوایل قرن چهاردهم ) از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 589 شود.
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) حسن یزدی (میرزا سید...) متخلص به ناطق . از شاعران قرن سیزدهم هجری است . در تذکره ٔ خطی حدیقةالشعراء تألیف دیوان بیگی شیرازی ص 188 از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) رحمت اﷲ (خواجه ...) لاهوری به روایت مؤلف صبح گلشن «در دهلی نشو و نما یافته و برای کسب کمال به ملک توران شتافته ... مدتی در فرح آباد به سر برد و در آخر عمر به دارالحکومه ٔ لکهنو اقامت گزیده همانجا جان به قابض ارواح سپرد» . او راس...
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) گل محمدخان مکرانی . به روایت مؤلف شمع انجمن از دیار خود به هندوستان مهاجرت کرده و در لکهنو اقامت گزیده و به سال 1264 هَ . ق . درگذشته است . او راست :ناطق ابنای روزگار کرندخود بنه گوش بر فسانه ٔ خویش . *به دل مرده نبخشید حیات آب ...
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) محمد (شیخ ...) ابن آقا میرزا محمدعلی مجتهد شیرازی . از شاعران قرن سیزدهم است و مرحوم فرصت در آثارالعجم این ابیات را از وی آورده است :آن روز که آشفته به رخ موی تو کردندصد سلسله دل بسته ٔ گیسوی تو کردنددیوانه به زنجیر شود عاقل و ما...
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) محمد شفیع (میر سید...) اصلا از سادات اصفهان است و در ولایت دکن (هندوستان ) تولد یافته وبا شیخ محمدعلی حزین در شاه جهان آباد معاشرت داشته وبه روایت سیدعبداﷲ شوشتری «در کمال سلامت نفس و استغنای طبع و تعفف و قناعت به تحصیل مشغول و ا...
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) محمدحسن کاشانی (میرزا...) داماد فتحعلی خان صبا و از شاعران قرن سیزدهم کاشان است . در نسخه ٔ خطی مدایح معتمدی تألیف محمدعلی بهار اصفهانی ذکری از او رفته است . رجوع به فرهنگ سخنواران ص 589 شود.
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) مسیحابن ملانویدی شیرازی ، متخلص به ناطق . از شاعران عهد صفویه است . نصرآبادی آرد «نسخ تعلیق را بسیار خوش می نویسد و شعرش هم لطیف است ... اما روزگار با او سازگاری ننموده چنانکه کمال عسرت را دارد». او راست :نسازد آشتی گرد کدورت پاک...
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نطق . (اقرب الموارد). گوینده . (منتهی الارب ). گویا. (آنندراج ). (فرهنگ نظام ). سخنگوی . (دهار) (مهذب الاسماء). که سخن می گوید : زنطق ار فرومانده بلبل من اینک چو بلبل به مدح خداوند ناطق . ادیب صابر.نیست از تیر چرخ ناط...
-
ناطق
دیکشنری عربی به فارسی
سخنران , ناطق , سخنگو
-
ناطق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] nāteq ۱. نطقکننده؛ سخنران.۲. گوینده؛ سخنگو.۳. [قدیمی] آشکارا؛ واضح.