کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناضرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناضرة
لغتنامه دهخدا
ناضرة. [ ض ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث ناضر. رجوع به ناضر شود. || درخشنده . تابان . قوله تعالی : وجوه یومئذ ناضرة؛ ای مشرقة. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
نَّاضِرَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
با طراوت و شاداب و خرم و زیبا (نضره و نضارت چهره و درخت و امثال آن به معناي خرمي و زيبايي و بهجت آنها )
-
واژههای همآوا
-
ناظرة
لغتنامه دهخدا
ناظرة. [ ظِ رَ ] (اِخ ) کوهی است یا آبی است مربنی عبس را یا موضعی است . (منتهی الارب ). جبل او ماء لبنی عبس باعلی الشقیق ، او موضع. (معجم متن اللغة).
-
ناظرة
لغتنامه دهخدا
ناظرة. [ ظِ رَ ] (ع اِ) چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عین . (اقرب الموارد). ج ، نواظر. || اصطلاحاً، نگریستن به بصیرت است از جانبین امر در نسبت بین دو چیز به خاطر اظهار صواب . (تعریفات جرجانی ). طرفین قضیه ای را برای ا...
-
نَّاضِرَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
با طراوت و شاداب و خرم و زیبا (نضره و نضارت چهره و درخت و امثال آن به معناي خرمي و زيبايي و بهجت آنها )
-
نَاظِرَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نظر کننده
-
جستوجو در متن
-
ضغیفة
لغتنامه دهخدا
ضغیفة. [ض َ ف َ ] (ع اِ) نضارت و تازگی تره . یقال : ضغیفة من بقل ؛ اذا کانت الروضة ناضرة متخیلة. (منتهی الارب ).
-
ناضری
لغتنامه دهخدا
ناضری . [ ض ِ ] (اِخ ) محمدبن ابومریم الناضری . به روایت ابن ابی حاتم وی مولای بنی سلیم و سپس بنی ناضرة است ، وی از سعدبن مسیب روایت کرده است . (از الانساب سمعانی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمر مالکی . او راست : شرح ناظرة العین تألیف شمس الدین اصفهانی بنام ناضرة العین که به سال 779 هَ . ق .باتمام رسانیده است .
-
رؤیت
لغتنامه دهخدا
رؤیت . [ رُءْ ی َ ] (ع اِمص ) رؤیة. دیدار. زنشت . (ناظم الاطباء). دیدار. دیدن . (یادداشت مؤلف ). دیدن به چشم و این متعدی به یک مفعول است . (آنندراج ). || بینش . مشاهده . (از ناظم الاطباء). بینش . دریافتن . (یادداشت مؤلف ). دانستن و این متعدی به د...
-
جناس
لغتنامه دهخدا
جناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن...