کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناصح الجیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناصح الجیب
لغتنامه دهخدا
ناصح الجیب . [ ص ِ حُل ْ ج َ ] (ع ص مرکب ) پاکدل . بی غش . رجوع به ناصح شود.
-
واژههای مشابه
-
نَاصِحٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نصيحت کننده - خير خواه (کلمه نصح به معناي به کار بردن نهايت درجه قدرت خود در عمل و يا سخني است که در آن عمل و يا سخن مصلحتي براي صاحبش باشد و به عبارتي به معني خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معناي عسل خالص است .ناصح به معني خياط نيز مي باشد ...
-
ناصح تبریزی
لغتنامه دهخدا
ناصح تبریزی . [ ص ِ ح ِ ت َ] (اِخ ) معروف به میرزا عرب ، از شاعران قرن یازدهم است و در عباس آباد اصفهان ساکن و به کار تجارت مشغول بود. مؤلف دانشمندان آذربایجان بنقل از بیاض صائب آرد: «میرزا صائب بر شیوه ٔ سخنان وی اعتقاد کامل داشته و صد بیت از دیوان...
-
ناصح الدین
لغتنامه دهخدا
ناصح الدین . [ ص ِ حُدْ دی ] (اِخ ) عبدالواحدبن محمد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به سیدناصح الدین . رجوع به ابوالفتح عبدالواحدبن محمد در این لغت نامه و نیز رجوع به ریحانةالادب ج 1 ص 29 و روضات الجنات ص 364 و مستدرک الوسایل ص 291 و معجم المطبوعات ص 9 شود...
-
ناصح الدین ارجانی
لغتنامه دهخدا
ناصح الدین ارجانی . [ ص ِ حُدْ دی ن ِ اَرْ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمد ارجانی ، مکنی به ابوبکر ملقب به ناصح الدین یا ناصر. از شاعران عربی گوی خوزستان است . مؤلف ریحانةالادب آرد: فقیهی است شاعر که قاضی تستر و عسکر مکرم بوده و اشعار او آبدار و در غایت حسن...
-
جستوجو در متن
-
غمرالرداء
لغتنامه دهخدا
غمرالرداء. [ غ َ رُرْ رِ ] (ع ص مرکب ) مرد بسیارعطا. (از مهذب الاسماء). مرد بسیاراحسان و پربخشش و سخی ، و مراد از رداء صاحب آن است چنانکه گویند ناصح الجیب و طاهرالثوب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صاحب غیاث اللغات گوید: غمرالرداء یعنی فروگرفتن چاد...
-
پاکدل
لغتنامه دهخدا
پاکدل . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه در دل حیله و مکر ندارد.آنکه کینه و حسد ندارد. پاک قلب . صاحب قلب سلیم . مخلص . ناصح الجیب . مقابل ناپاکدل . (فردوسی ) : چنین گفت کز دین پرستان ماهم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی .که قیدافه ٔ پاکدل را بگوی که جز راستی در ز...
-
جیب
لغتنامه دهخدا
جیب . [ ج َ ] (ع اِ) گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ج ، جیوب . (منتهی الارب ): و أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 13/27).- سر به جیب تفکر فروبردن ؛ در اندیشه متفرق شدن . در دریای فکر فرورفتن : ی...