کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناصحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن محمدبن جعفربن علی بن ناصح ، مکنی به ابوالحسن ، مشهور به ناصحی . از مردم نیشابور است فقه را نزد امام ابومحمد آموخت . وی از ابوعبدالرحمن السلمی و ابوالقاسم السراج و ابوبکر الجبری نقل حدیث کرده است . تولدش به سال ...
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن ابوسعد الناصحی از ابوالحسن علی بن ابوبکر الطرازی روایت حدیث کرده است . (از الانساب سمعانی ).
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) جمال خان بدایونی از شعرای فارسی زبان هند است وی مقرب میرمحمدخان غزنوی از رجال اکبرشاه بود. این بیت از اوست :بشنو این نکته ٔ سنجیده ز پرورده ٔ عشق که به از زنده ٔ بی عشق بود مرده ٔ عشق . (از قاموس الاعلام ج 6 ص 4545).و نیز رجوع ...
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) قاضی ابومحمد ازدانشمندان و فقهای قرن پنجم و معاصر با طغرل سلجوقی است . در تاریخ گزیده ص 432 و 804 نام او آمده است .
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (حامص ) ناصح شدن . ناصح بودن . اندرزگوئی . رجوع به ناصح شود.
-
ناصحی
لغتنامه دهخدا
ناصحی . [ ص ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ناصح است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به ناصح شود. || (ع ص ) خیاط. (اقرب الموارد). درزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
قاضی ناصحی
لغتنامه دهخدا
قاضی ناصحی . [ ی ِ ص ِ ] (اِخ ) حنفی . وی مصنف کتاب مسعودی در مذهب حنفی و معاصر سلطان محمود غزنوی است . کتاب مزبور را به نام سلطان محمود تألیف کرده است . (حبیب السیر چ قدیم جزء چهارم از ج 2 ص 143).
-
جستوجو در متن
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصحی (قاضی ...). رجوع به عبداﷲ... شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسین ناصحی . (قاضی ...). رجوع به عبداﷲ... شود.
-
نصاح
لغتنامه دهخدا
نصاح .[ ن َص صا ] (ع ص ) درزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). خیاط. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). ناصحی . ناصح . (متن اللغة).
-
سرخود
لغتنامه دهخدا
سرخود. [ س َ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) خودسر و خودمختار و مستقل . (آنندراج ). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته . رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای . مهمل . خو...
-
درزی
لغتنامه دهخدا
درزی . [ دَ ] (ص ، اِ) خیاط. (آنندراج ). کسی که خیاطی می کند و جامه می دوزد. (ناظم الاطباء). خیاط. (تاج العروس ). جامه دوز و آن فارسی است و عرب از فارسی گرفته است چه درزن در فارسی به معنی سوزن است .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درزن گر. بیطَر. (یادداشت ...
-
ناصح
لغتنامه دهخدا
ناصح . [ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة)(آنندراج ). پنددهنده . (ناظم الاطباء). اندرزگوینده . اندرزگو. واعظ. مذکر. ج ، نُصّاح . نُصَّح . نصحاء : اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند ...