کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناشی گری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خطایی که ناشی ازضعف اخلا قی باشد
دیکشنری فارسی به عربی
ضعف
-
واژههای همآوا
-
ناشیگری
واژگان مترادف و متضاد
بیتجربگی، تازهکاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی ≠ تبحر
-
ناشیگری
لغتنامه دهخدا
ناشیگری . [ گ َ ] (حامص ) نااستادی . غرارت . بی تجربگی . ناآزموده کاری . عدم مهارت . ناآزمودگی . ناپختگی . رجوع به ناشی شود.
-
جستوجو در متن
-
رضا
لغتنامه دهخدا
رضا. [ رِ] (اِخ ) مشهدی . از شعرای متأخر و از پرهیزکاران مشهد بود و به هندوستان سفر کرد. رباعی زیر از اوست :گریان که ناله می کند وقت گری دانی غرضش چیست از این نوحه گری یعنی که گری گری شود عمر تو کم پیمانه ٔ عمر پر شود تا نگری . (از قاموس الاعلام ترک...
-
گریال
لغتنامه دهخدا
گریال . [ گ َرْ ] (اِ) تخته ای باشد از هفت جوش که چون زمانی از ساعت بگذرد و گری که پنگان است در آب نشیند چوبی بر آن تخته ٔ هفت جوش زنند تا صدایی کند، مردمان دانند که چه مقدار از روز یا شب گذشته است و این در هندوستان متعارف است . (برهان ) (آنندراج ). ...
-
پیمانه پر شدن
لغتنامه دهخدا
پیمانه پر شدن . [ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ پ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مالامال شدن و لبریز گشتن کیله یا جام . || کنایه از عمر به آخررسیدن . (برهان ) (غیاث ). رسیدن مرگ . پیمانه لب ریز شدن ؛ سپری شدن زندگانی . (شرفنامه ٔ منیری ) : پیمانه ٔ آنکس بیقین پر شده با...
-
گری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) بیماری جرب .
-
گری
واژهنامه آزاد
نوعی بیماری پوستی
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ ] (اِ) گره باشد اعم ازگره ریسمان و چوب و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ).
-
ایلجی گری
لغتنامه دهخدا
ایلجی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) رجوع به ایلچی گری شود.
-
گری
واژگان مترادف و متضاد
۱. اگزما، جرب، سودا ۲. جید، عنق، گردن
-
گری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) [قدیمی] gari ۱. = گر۳۲. کچلی.
-
گری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - پیمانه ، کیل . 2 - جریب .
-
wizardries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جادوگری، جادویی، سحر، افسون گری، جادو گری