کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناشنوائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناشنوائی
لغتنامه دهخدا
ناشنوائی . [ ش ِ ن َ ] (حامص مرکب ) کری . (ناظم الاطباء). کر بودن . شنوا نبودن . || بی میلی به شنیدن . (ناظم الاطباء). مایل بشنیدن نبودن . نپذیرفتن . قبول نکردن . اطاعت نکردن .
-
جستوجو در متن
-
deaf-muteness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناشنوائی
-
شوایی
لغتنامه دهخدا
شوایی . [ ش َ ] (حامص ) کری و ناشنوائی . (برهان ). رجوع به شوائی و شوا شود.
-
طرشة
لغتنامه دهخدا
طرشة. [ طُ ش َ ] (ع اِمص ) کری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناشنوائی . (آنندراج ). صَمَم . طَرَش .
-
شوائی
لغتنامه دهخدا
شوائی . [ ش َ ] (حامص ) کری و ناشنوایی . (آنندراج ). در برهان شوایی ضبط شده است . شاید دگرگون شده ٔ ناشنوائی باشد. و رجوع به شوا و شوایی شود.
-
متصالخ
لغتنامه دهخدا
متصالخ . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) خویشتن را کر سازنده . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بهانه می کند کری و ناشنوائی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصالخ شود.
-
متصام
لغتنامه دهخدا
متصام . [ م ُ ت َ صام م ] (ع ص ) خویشتن را کر نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). متصالخ و کسی که کری و ناشنوائی را بهانه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصامم شود.
-
کری
لغتنامه دهخدا
کری . [ ک َ ](حامص ) علتی است معروف در گوش . (برهان ). ناشنوائی وعلتی که در گوش بهم رسد و شخص کر و ناشنوا گردد. (ناظم الاطباء). سنگینی گوش . صمم . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). طَرشة. طرش . (ناظم الاطباء). || (اِ) پرده ٔ سفیدی را نیز گویند که عنکب...
-
جمش
لغتنامه دهخدا
جمش . [ ج َ ] (ع اِ) آوازی است . (منتهی الارب ). صدایی است آهسته . (از اقرب الموارد). در مثل گویند: لایسمع فلان اذناً جمشاً؛ ای ادنی صوت ، و این کنایه از اینست که وی از تو و آنچه برای او اهمیت ولزوم ندارد خود را به کری و ناشنوائی میزند و پند واندرز ن...
-
زیبق
لغتنامه دهخدا
زیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژیوه (جیوه ). (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از زئبق عربی ، سیماب و جیوه . (از ناظم الاطباء). د...