کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناسپرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناسپرده
لغتنامه دهخدا
ناسپرده . [ س ِ / س َ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دست نخورده . بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده . (یادداشت مؤلف ).- ناسپرده جهان ؛ نیازموده . دنیاندیده . کم سال . جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد : بدو گفت کای یادگار مهان پ...
-
ناسپرده
لغتنامه دهخدا
ناسپرده . [ س ِ پ ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل سپرده . رجوع به سپرده شود.
-
جستوجو در متن
-
نانوردیده
لغتنامه دهخدا
نانوردیده . [ ن َ وَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسپرده . طی ناشده . مقابل نوردیده . رجوع به نوردیده شود.
-
ناوریده
لغتنامه دهخدا
ناوریده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیاورده . ناآورده : من این کنیه را ناوریده بجای بر و بومتان ناسپرده بپای .فردوسی .
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ / ک ِ ] (حرف ربط + حرف ندا) (از: «که »، حرف ربط + «ای »، حرف ندا) مخفف که ای . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کای : ورا گفت کی گیو شاد آمدی خرد را چو شایسته داد آمدی . فردوسی .بدو گفت کی یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان .فردوسی .
-
دبور
لغتنامه دهخدا
دبور. [ دَ ] (ع اِ) باد پس پشت ، خلاف صبا. (منتهی الارب ). باد مغرب . (بحر الجواهر). باد قبله . ج ، دُبُر. (مهذب الاسماء).باد فرودین . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس . مقابل باد برین . مقابل صبا. ...
-
آشکار
لغتنامه دهخدا
آشکار. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) (از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی . روشن . هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف . جلی . جلیه . واضح . عیان . محسوس . مقابل مخفی ، پنهان ، نهان ، ناپیدا، ناپدید، نهفته : ازو دان فزونی ازو دان شماربد و نیک نزدیک ...
-
کاخ
لغتنامه دهخدا
کاخ . (اِ) کوشک باشد. (لغت فرس اسدی ). منظر باشد و کوشک را نیزگویند. (صحاح الفرس ). کوشک بلند. صرح . (زمخشری ). کوشک و قصر و عمارت بلند باشد. (برهان ). خانه ، اطاق ، کوشک و خانه های چند رویهم برافراشته . قصری که در بستان سازند. اسپرلوس . رجوع به اسپر...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...