کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناسخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناسخته
/nāsaxte/
معنی
۱. ناسنجیده.
۲. وزننشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناسخته
فرهنگ فارسی معین
(سَ تِ) (ص مف .) ناسنجیده ، وزن نشده .
-
ناسخته
لغتنامه دهخدا
ناسخته . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناسنجیده . وزن ناشده . به وزن درنیامده . نکشیده .- سخن ناسخته ؛ ناسنجیده . نامربوط.
-
ناسخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] nāsaxte ۱. ناسنجیده.۲. وزننشده.
-
جستوجو در متن
-
ناسنجیده گفتن
لغتنامه دهخدا
ناسنجیده گفتن . [ س َ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناسخته گفتن . نیندیشیده گفتن .
-
نسخته
لغتنامه دهخدا
نسخته . [ ن َ س َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نسنجیده . ناسخته . مقابل سخته : چون که نسخته سخن سرسری هست بر گوهریان گوهری .نظامی .
-
ناسنجیده
لغتنامه دهخدا
ناسنجیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسخته . بی رویه . نااندیشیده . مقابل سنجیده : نکته ٔ ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دارعشوه ای فرمای تا من طبعرا موزون کنم . حافظ.رجوع به سنجیده شود.
-
نسنجیده
لغتنامه دهخدا
نسنجیده . [ ن َ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سنجیده ناشده . ناسنجیده . || نسخته . ناسخته . نفهمیده . نپائیده . پرت وپلا. قلمبه . نتراشیده نخراشیده : سخن با تو نگویم تا نسنجم نسنجیده مگو تا من نرنجم . نظامی .|| (ق مرکب ) نیندیشیده . بی تأمل و تعمق . بی...
-
ناپخته
لغتنامه دهخدا
ناپخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نپخته . هنوز پخته ناشده . طبخ نشده . (ناظم الاطباء). در غذاها، گوشت و امثال آن . غیرمطبوخ . پخته نشده . خام . نی ّ. اسلغ. عَفِص . (بحرالجواهر) : که ناپخته نیکوتر از نیم خام . امیرخسرو. || در میوه ها: نرسیده . ک...
-
سخت
لغتنامه دهخدا
سخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «سوکت » گیلکی نیز «سخت » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ق ) فراوان و بسیار و غایت و نه...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...