کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناز و نیاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
با ناز وعشوه حرکت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شراع
-
جستوجو در متن
-
نیاز
لغتنامه دهخدا
نیاز. (اِ) حاجت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (رشیدی ) (آنندراج ). احتیاج . (برهان قاطع). ارب . اربه . مأربه . وطر. (یادداشت مؤلف ) : اگرچه بمانند دیر ودرازبه دانا بودشان همیشه نیاز. بوشکور.ما را بدان لب تو نیاز است در جهان ...
-
نیازی
لغتنامه دهخدا
نیازی . (ص نسبی ) حاجتمند. (از سروری ) (از برهان ) (ازرشیدی ). نیازمند. صاحب نیاز. اهل نیاز : ای چشم نیازیان ز جود توچون چشم مخالفان به خوش خوابی . انوری (از سروری ). || کنایه از عاشق است . (از برهان ). که نیازمند معشوق است . که در برابر معشوق عرض نی...
-
لابه
لغتنامه دهخدا
لابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) سخنی نیازمندانه . اظهار اخلاص با نیاز تمام . نیاز. فروتنی . تضرع . عجز. چاد. زاری . خواهش . (برهان ) (صحاح الفرس ). التماس : تو او را کنی لابه فردا به پیش فدا داری او را تن و جان خویش . فردوسی .چو دانست رستم که لابه بکارنیای...
-
غزنوی
لغتنامه دهخدا
غزنوی . [ غ َ ن َ ] (اِخ ) محمودبن سبکتگین را گویند. (از آنندراج ) : ناز و نیاز کار ایاز است و غزنوی کآن بنده ٔ نیاز شد و این غلام ناز. ملاشانی تکلو (از آنندراج ).چون این زاری به گوش غزنوی خوردسرش غوطه به خون دل فروبرد. حکیم زلالی (از آنندراج ).رجوع ...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) در بعض کتب آمده است که او یکی از شعرای ایران است و منظومه ای موسوم به «ناز و نیاز» دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
باناز
لغتنامه دهخدا
باناز. (ص مرکب ) (از: با+ ناز) که ناز دارد. نازدار. پرناز : سمن بوی خوبان باناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم . فردوسی .دلارای و بارای و باناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب بر تن حریر بودت و در گوش بانگ ز...
-
نیازومند
لغتنامه دهخدا
نیازومند. [ م َ ] (ص مرکب ) نیازمند. محتاج . حاجتمند. (برهان قاطع) : من نیازومند تو گشتم و هر کو شد چو من عاشق ناز تو می زیبدش هرگونه نیاز.منوچهری .
-
کاشفی
لغتنامه دهخدا
کاشفی . [ ش ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای فارس و از اهالی بدخشان بود و به سال 1033 هَ . ق . به هندوستان هجرت کرد. ازوست :ز بس که ناز ترا با نیاز من جنگ است میان ما و تو، صحبت ، چو شیشه با سنگ است .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
بتازه
لغتنامه دهخدا
بتازه . [ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) دیگربار. دگربار. بتازگی . (آنندراج ). از سر نو. مستحدثاً : بفروختم بغم دل از غم خریده رارفتم بتازه این ره صد ره بریده را. واله ٔ هروی .خطش بتازه باعث ناز و نیاز شدکوتاه کرد زلف و شکایت دراز شد.سلیم .
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب َ / بُو ] (اِ) کرو فر و خودنمایی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : گر زیادت میشود زین رو بودنز برای بوش و های و هو بود. مولوی .ما به بوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب . مولوی .ب...
-
قاضی اسد کاشی
لغتنامه دهخدا
قاضی اسد کاشی . [ اَ س َ دِ ] (اِخ ) گویند مولدش در قریه ٔ دیدر قهستان ساوه است ، و چون در کاشان سالها میبوده مشهور به کاشی است . غرض در لباس اهل سلوک و مدتی صاحب سلسله بوده و نظر به حسن صفات و خرق عادات ، جمعی گردن به طوق ارادت او درآورده اند و هم د...
-
غاز
لغتنامه دهخدا
غاز. (اِ) پینه و وصله ای باشد که مردم فقیر بر جامه دوزند. (برهان ). || پنبه ٔ محلوج . (جهانگیری ) (برهان )(انجمن آرای ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : ز بهر بافتن تار و پود مدحت توبرند غاز سخن شاعران ز غوزه ٔ من . سوزنی . || برهم زدن پشم کهنه تا نیک بتو...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َ ] (ص ) نقیض خوب و نیک . (برهان قاطع). ضد نیک . (فرهنگ سروری ). ضد خوب . (آنندراج ). نقیض خوب و نیک و خوش . (ناظم الاطباء). ناگوار. زشت . ردی . ردیة. نغام . ناخوش . دُژ. سوء. (یادداشت مؤلف ) : چرخ چنین است و برین ره رودلنگ ز هر نیک و ز هر ب...
-
ساکنی
لغتنامه دهخدا
ساکنی . [ ک ِ ] (اِخ ) (ملا...) از شاعران قرن نهم و معاصران امیرعلیشیر است که ذکر او را فخری امیری مترجم مجالس النفائس در ترجمه ای که از آن کتاب بنام لطائفنامه کرده چنین آورده است : ملا ساکنی از سمرقند است و طالب علمی کرده ، از اوست این مطلع:با ما به...