کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازیدخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نازیدخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāzi doxt) (نازی + دخت = دختر) ، دختر نازدار ، دختر با ناز ؛ (به مجاز) جذاب و دلپذیر .
-
واژههای مشابه
-
نازی
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāzi) (ناز + ی (پسوند نسبت)) منسوب به ناز ؛ (در گفتگو) نازدار ؛ آن که بسیار ناز کند ، پر ناز ؛ (به مجاز) زیبا .
-
نازی
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص نسب .) (عا.) آن که بسیار ناز کند، پرناز. 2 - (ص .) زیبا، جمیل . 3 - نامی است جهت دختران . 4 - (شب جم .) هنگام ناز و نوازش کردن کسی یا چیزی بیان شود.
-
نازی
لغتنامه دهخدا
نازی . (ص نسبی ) اهل ناز. پرناز. نازو. که ناز می کند. که اهل ناز است . || نازی نازی ؛ کلمه ای که بدان کودکان را نوازش دهند آنگاه که دست بر سر آنان کشند. (یادداشت مؤلف ).
-
نازی
لغتنامه دهخدا
نازی . (ص ، اِ) نازیست . || (اِخ ) علامت اختصاری حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان هیتلری . رجوع به نازیسم شود.
-
نازی
لغتنامه دهخدا
نازی .(اِ) در تداول ، گربه را گویند. نازو. پیشی . پیشو.
-
نازی
لغتنامه دهخدا
نازی .(اِخ ) دهی است جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات . در 7هزارگزی شمال خمین و 3هزارگزی مشرق راه شوسه ٔ خمین به اراک ، در جلگه ای واقع شده است . هوایش معتدل و سکنه اش 436 نفر است . آب آن از چشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و بنشن و چغندرقن...
-
نازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (سیاسی) nāzi پیرو حزب ناسیونالیسم افراطی آلمان.
-
نازی
لهجه و گویش تهرانی
زیبا ،ملوس
-
نازی
واژهنامه آزاد
نام روستایی در شهرستان خمین. اسم اصلی آن «ناز عربان» بوده و در زمان مغولان اقوام مغولی به نام دالاهو آن را نابود کرده اند. این افراد هنوز هم در خمین سکونت دارند و در قدیم ارباب روستاهای بخش خرمدشت خمین بوده اند.
-
دخت
واژگان مترادف و متضاد
بنت، دختر، صبیه ≠ ابن
-
دخت
فرهنگ فارسی معین
(دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر.
-
دخت
لغتنامه دهخدا
دخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب ) : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد ز اوی گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم رو...
-
دخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: doxt] doxt = دختر