کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازیست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نازیست
لغتنامه دهخدا
نازیست . (اِخ ) عضو حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان . || آنکه به نازیسم معتقد است . رجوع به نازیسم شود.
-
واژههای مشابه
-
abiogenesis
نازیستزایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] به وجود آمدن خودبهخودی موجود زنده از مواد بیجان متـ . زایش خودبهخودی spontaneous generation
-
abiolith
نازیستسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگی که از ذرات آلی تهی باشد
-
جستوجو در متن
-
spontaneous generation
زایش خودبهخودی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← نازیستزایی
-
نازی
لغتنامه دهخدا
نازی . (ص ، اِ) نازیست . || (اِخ ) علامت اختصاری حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان هیتلری . رجوع به نازیسم شود.
-
خیرگی
لغتنامه دهخدا
خیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) خودسری . خودرائی . (ناظم الاطباء). دلیری . خیره سری . لجاج . ستیزگی . ستهندگی . عناد. (یادداشت مؤلف ) : تبه کردی از خیرگی رای خویش بگور آمدستی بدو پای خویش . اسدی .با ناسپاسان نیکی کردن از خیرگی باشد. (قابوسنامه ).از پی ا...
-
خوبروی
لغتنامه دهخدا
خوبروی . (ص مرکب ) جمیل . آنکه چهره اش نیکو باشد. خوش صورت . زیبا. خوشگل . (ناظم الاطباء). صبیح . نیکوروی . خوش سیما. خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خوبرویان : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد از اوی گرچه هر روز اندکی برداردش با ندم...
-
ناز
لغتنامه دهخدا
ناز. (اِ) نعمت .رفاه . آسایش . (حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین ). تنعم .کامرانی . (آنندراج ). نعیم . (ترجمان القرآن ). نعیم . نعمت . (مهذب الاسماء) (محمودبن عمر). تن آسانی . شادکامی . عز. عزت . بزرگی . احترام . رامش . رخاء : ای لک ار ناز خواهی و نعمت گ...
-
پا
لغتنامه دهخدا
پا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است : با جهل شما درخور نعلید بسر برنه درخور نعلی که بپوشیده به پائید....
-
چه
لغتنامه دهخدا
چه . [ چ ِ ] (حرف ربط) برای تعلیل آمده است . (ازبرهان ) (از آنندراج ). زیرا. (ناظم الاطباء). به علت اینکه و برای اینکه . (فرهنگ نظام ). ایرا که ، زیرا که ، که از آنکه . برای آنکه . زیرا به علت آنکه . (یادداشت مؤلف ). در صورتی حرف ربط بشمار آید که دو...