کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازُک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نازک بدنی
لغتنامه دهخدا
نازک بدنی . [ زُ ب َ دَ ] (حامص مرکب ) نازک بدن بودن . ظرافت و لطافت . صفت و حالت نازک بدن : شمع گر با تو کند دعوی نازک بدنی کشتنی ، سوختنی باشد و گردن زدنی .فطرت .
-
نازک بین
لغتنامه دهخدا
نازک بین . [زُ ] (نف مرکب ) باریک بین . دقیق . موشکاف . نکته سنج .
-
نازک بینی
لغتنامه دهخدا
نازک بینی . [ زُ ] (حامص مرکب ) دقت . موشکافی . حالت و صفت نازک بین . رجوع به نازک بین شود.
-
نازک پوست
لغتنامه دهخدا
نازک پوست . [ زُ ] (ص مرکب ) که پوستی نازک و ظریف و ترد دارد. که پوستش کلفت و ضخیم و خشن نیست .
-
نازک تن
لغتنامه دهخدا
نازک تن . [ زُ ت َ ] (ص مرکب ) ظریف . لطیف . نازپرورده . نازک بدن .
-
نازک تنی
لغتنامه دهخدا
نازک تنی . [ زُ ت َ ] (حامص مرکب ) ظرافت . نازپروردگی . شادابی : بدان نازک تنی و آبداری چو مرغی بود در چابک سواری .نظامی .
-
نازک تهیگاه
لغتنامه دهخدا
نازک تهیگاه . [ زُ ت ُ ] (ص مرکب ) باریک کمر. (ناظم الاطباء).
-
نازک جگر
لغتنامه دهخدا
نازک جگر. [ زُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) که جگری نازک و آزارپذیر دارد. که نازپرورده و حساس است و زودرنج : نازک جگران باغ رنجورشیرین نمکان تاک مخمور.نظامی .
-
نازک چر
لغتنامه دهخدا
نازک چر. [ زُ چ َ ] (نف مرکب ) نازپرورده . که در ناز و نعمت زیسته است . که همه غذائی نتواند خورد. که به غذای لطیف و خوب عادت کرده است . خوش خوراک . نازک خوراک .
-
نازک چری
لغتنامه دهخدا
نازک چری . [ زُ چ َ ] (حامص مرکب ) نازک چر بودن . صفت نازک چر. رجوع به نازک چر شود.
-
نازک خلق
لغتنامه دهخدا
نازک خلق . [ زُ خ ُ ] (ص مرکب ) نرم خوی . متواضع. (ناظم الاطباء). نازک طبع. نازک خو. (آنندراج ).
-
نازک خوار
لغتنامه دهخدا
نازک خوار. [ زُ خوا / خا ] (نف مرکب ) که غذای خوب و مطبوع خورد. که هر غذائی نتواند خورد. نازک چر.
-
نازک خواری
لغتنامه دهخدا
نازک خواری . [ زُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) صفت نازک خوار.
-
نازک خور
لغتنامه دهخدا
نازک خور. [ زُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نازک خوار.
-
نازک خوراک
لغتنامه دهخدا
نازک خوراک . [ زُ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) نازک خوار. نازک چر.