کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازنین اندام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نازنین اندام
لغتنامه دهخدا
نازنین اندام . [ زَ اَ ] (ص مرکب ) نازنین بدن . لطیف اندام . نازک اندام : گفت من ترک نازنین اندام نازنین ترکتاز دارم نام .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
نازنینزهرا
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāzanin zahrā) (فارسی ـ عربی) ، زهرای دوست داشتنی ، زهرای عزیز و گرامی ، زهرای زیبا و گرانمایه .
-
نازنینزینب
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāzanin zeynab) (فارسی ـ عربی) ، زینبِ دوست داشتنی ، زینبِ عزیز و گرامی ، زینبِ زیبا و گرانمایه .
-
نازنینفاطمه
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāzanin fāteme) (فارسی ـ عربی) ، فاطمهی دوست داشتنی ، فاطمهی عزیز و گرامی ، فاطمه زیبا و گرانمایه .
-
نازنین بدن
لغتنامه دهخدا
نازنین بدن . [ زَ ب َ دَ ] (ص مرکب ) لطیف بدن . که بدنی نرم و لطیف و نازپرورده دارد. نازک بدن : زهی نبات که حسنی و منظری داردبه سرو قامت آن نازنین بدن چه رسد.سعدی .
-
نازنین چهر
لغتنامه دهخدا
نازنین چهر. [ زَ چ ِ ] (ص مرکب ) که چهری لطیف و زیبا دارد. زیبارخ . زیبارو : پدر گفتش ای نازنین چهر من که شوریده داری دل از مهر من .سعدی .
-
نازنین رفتار
لغتنامه دهخدا
نازنین رفتار.[ زَ رَ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش خرام : کبوتروارم آری نامه ٔ دوست که پیک نازنین رفتاری ای باد.خاقانی .
-
نازنین ببه
لهجه و گویش تهرانی
بچه لوس
-
جستوجو در متن
-
مارورة
لغتنامه دهخدا
مارورة. [ رَ ] (ع ص ، اِ) دختر نازنین و نرم و نازک اندام و جنبان از نشاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تلخه ای است که در گندم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
شیرین شمایل
لغتنامه دهخدا
شیرین شمایل . [ ش َ ی ِ ] (ص مرکب ) خوش هیکل . خوش اندام . (فرهنگ فارسی معین ). مطبوع و دلپذیر و نازنین و خوشنما و صاحب حسن . (ناظم الاطباء) : کار کلیم باشد آنجا مگس پرانی هر جا که دلربایی شیرین شمایل افتد. ابوطالب کلیم (از آنندراج ).|| نیکوصورت . (ف...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب َ دَ ] (ع اِ) تن . غیر از سر و غیر مقتل از تن همچو دستها و پایها و مانند آن یا بمعنی مطلق عضو است یا خاص است به اعضای جزور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). جسد انسان . (از اقرب الموارد). کالبد آدمی را گویند بی آنکه سر را جزئی ا...
-
نازک
لغتنامه دهخدا
نازک . [ زُ ] (ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. (برهان قاطع). محبوب نازکننده . بت . فغ. جانانه . دلدار. دلبر. (انجمن آرا). محبوب . معشوق . شاهد. (ناظم الاطباء) : ز چندان نازکان و نازنینان نمی بینم یکی از همنشینان . نظامی .آرزومندتر از شراب وصل نازک...