کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نار هندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
إخماد نار الثورة
دیکشنری عربی به فارسی
فرو نشاندن آتش انقلاب
-
نار و دُخان
فرهنگ گنجواژه
وسایل تدخین.
-
نار و نور
فرهنگ گنجواژه
آتش و روشنی.
-
جستوجو در متن
-
gamboge
دیکشنری انگلیسی به فارسی
gamboge، نار هندی
-
gamboges
دیکشنری انگلیسی به فارسی
gamboges، نار هندی
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ِ ] (اِ) ثمری است که پوست این را «شل » خوانند و شحم این را «بل » و تخم این را «تل ». (از الفاظ الادویه ). میوه ای هندی است مانند قثاء کبر و گویند مانند انار است و گویند نار هندی است و گویند نار دشتی است و گویند قثاء هندی و برّی است . پوست وی...
-
هتاشن
لغتنامه دهخدا
هتاشن . [ هَُ ش َ ن َ ] (هندی ، اِ) به هندی یکی از نامهای نار است ، ابوریحان بیرونی در جدول مربوط به زیجات ، آن را بدینسان آورده : «ثم اسماء النار و هی پافک ، بیشفانر ، دهن تپن ، هتاشن ، جلن ، اکن . رجوع به ماللهند ص 85 شود. ممکن است صورتی از هتاس با...
-
هتاس
لغتنامه دهخدا
هتاس . [ هَُ س َ ] (هندی ، اِ) در اصطلاح هیأت و نجوم هندیان ، این کلمه صاحب جوک چهارم باشد که آن را محمود دانند. هتاس همان نار است . رجوع به ماللهند ص 265 شود. ظاهراً صورتی از هُتاشَن است . رجوع به هُتاشَن شود.
-
فحم
لغتنامه دهخدا
فحم . [ ف َ ] (ع مص ) فحام . گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ کردن گوسپند و کودک . (منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || (اِ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. (فهرست مخز...
-
نارمشک
لغتنامه دهخدا
نارمشک . [ م ُ ] (اِمرکب ) نار هندی . و آن تخمی است سرخ رنگ و اندک سبزی در میان دارد و آن را به عربی رمان مصری خوانند و خاصیت آن نزدیک به سنبل است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). گل درختی است موسوم به ناماشیر. (مفاتیح ). انار خرد شکافته چون گل...
-
لکا
لغتنامه دهخدا
لکا. [ ل َ ] (اِ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان ). لاک . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لک : نار چون در حقه ٔ زرین نگینهای عقیق سیب چون بر مهره ٔ سیمین نشانهای لکا. قطران .ص...
-
دستنبو
لغتنامه دهخدا
دستنبو. [ دَ تَم ْ ] (اِ مرکب ) دستنبوی . دست بویه . شمام . دستنبویه . شمامه . ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری ) شمامه...
-
پلارک
لغتنامه دهخدا
پلارک . [ پ َ رُ ] (اِ) پَلالُک . جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). بلارک . بلالک : چه چیز است آن رونده تیر خسروچه چیز است آن پلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبان است یکی اندر دهان مرگ دندان . عنص...
-
حامااقطی
لغتنامه دهخدا
حامااقطی . [ ] (اِ) یونانی است و آنرا لیوس [ ظ: ابولوس ] اقطی نیز گویند، و آن سیوقه است و بر دو قسم است : بزرگ به اندازه ٔ درختی و کوچک به اندازه ٔ یک بدست ، و هر دو مشرف الاوراق (دندانه دار) و باریک ساق با گل سفید، و میوه ٔ آن مانند بطم است . برگهای...
-
لال
لغتنامه دهخدا
لال . (ص ) زبان گرفته . (برهان ). بی زبان . مقابل گویا. که گفتن نتواند. که گفتن نداند. اَخرَس . گنگ . اَبکم . بکیم . (منتهی الارب ) : روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال . فرخی .من جز که به مدح رسول و آلش از گفتن اشعار گ...