کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناره
/nāre/
معنی
۱. زبانۀ ترازو یا قپان.
۲.سنگ قپان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) زبانة ترازو، سنگ ترازو.
-
ناره
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ) (اِ.) ناله ، زاری .
-
ناره
لغتنامه دهخدا
ناره . [ رَ / رِ ] (اِ) زبانه ٔ ترازو و زبانه ٔ قپان . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رمانه ٔ کپان . (صحاح الفرس ). شاهین ترازو (شعوری ) : ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله . دقیقی .چون بو...
-
ناره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ناژه› [قدیمی] nāre ۱. زبانۀ ترازو یا قپان.۲.سنگ قپان.
-
واژههای مشابه
-
نارة
لغتنامه دهخدا
نارة. [ رَ ] (ع اِ) اخگر وجرقه ٔ آتش . الجمرة او الجذرة من النار. (المنجد).
-
جزیره ٔ ناره
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ ناره . [ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای اعظم بر خط استواست بر میانه ٔ آبادانی جهان ، طول او از مشرق تا مغرب نود درجه است و زیجها و رصدها و جای کواکب سیاره و ثابتات بدین جزیره راست کرده اند اندر زیجهای قدیم و این جزیره را استوا اللیل والنهار...
-
ناره کردن
لغتنامه دهخدا
ناره کردن . [ رَ/ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بریسمان کشیدن . بند کردن سبحه و مهره و امثال آن . (یادداشت مؤلف ) : چنان چون برشته کند مهره مردیلان را به نیزه همی ناره کرد.اسدی .
-
کین نشینا ناره
لهجه و گویش بختیاری
kin-e nešinâ nâra کون نشستن ندارد، قرار و آرام ندارد.
-
پُش سَر وَر رى نارَه
لهجه و گویش بختیاری
poš-sar-var-ri nâra دورویى و دورنگى ندارد.
-
واژههای همآوا
-
نعره
لغتنامه دهخدا
نعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی .بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست . فردوس...
-
نعره
واژگان مترادف و متضاد
بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد
-
نعره
فرهنگ فارسی معین
(نَ رِ) [ ع . نعرة ] (اِ.) فریاد، بانگ بلند.
-
نعره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نعرَة] na're فریاد؛ بانگ بلند.〈 نعره زدن: (مصدر لازم) فریاد زدن؛ فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.〈 نعره کشیدن: (مصدر لازم) فریاد کشیدن؛ نعره زدن.