کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نارنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نارنگ
/nārang/
معنی
= نارنج
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نارنگ
لغتنامه دهخدا
نارنگ . [رَ ] (اِ) نارنج و آن میوه ای باشد معروف . (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج ) . رجوع به نارنج شود : همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارو...
-
نارنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) nārang = نارنج
-
واژههای مشابه
-
گنبد نارنگ
لغتنامه دهخدا
گنبد نارنگ . [ گُم ْ ب َ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آسمان . رجوع به گنبد نارنج شود.
-
نارنگی، نارنگ شدن
لهجه و گویش تهرانی
دو رویی
-
جستوجو در متن
-
نارنج
فرهنگ واژههای سره
نارنگ
-
نارنجی
فرهنگ واژههای سره
نارنگ
-
رنگ و نیرنگ
فرهنگ گنجواژه
1ـ نقاشیهای مختلف 2ـ طرح اصلی نقاشی =رنگ و نارنگ
-
گنبد نارنج
لغتنامه دهخدا
گنبد نارنج . [ گُم ْ ب َ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد مقرنس باشد که کنایه از آسمان است . (برهان ) رجوع به گنبد مقرنس و گنبد نارنگ شود.
-
نارنگی
لغتنامه دهخدا
نارنگی . [ رَ / رِ ] (اِ) میوه ای است از نارنج کوچکتر و شیرین تر. (برهان قاطع). از: «نارنگ » + «ی » نسبت ، از انواع مرکبات است .میوه ٔ نارنگی همان نارنج شیرین یا پرتقال است ولی کوچکتر و خوشبوتر از آن است و در تصرف طبیعت و پرورش آدمی مزه ٔ دیگر یافته ...
-
اﷲوردی کندی
لغتنامه دهخدا
اﷲوردی کندی . [ اَل ْ لاه وِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گچلات بخش پلدشت شهرستان ماکو در 4500 گزی جنوب پلدشت ، در مسیر ارابه رو «تپه سی دلیک » به نارنگ . در دره واقع و معتدل است . سکنه ٔ آن 69 تن هستند که مذهب تشیع دارند و به ترکی سخن میگویند.آب آ...
-
نارنج
لغتنامه دهخدا
نارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) بفتح «ر» (و در لهجه ٔ مرکزی به کسر). کردی ، نارنج ، نارنگ . گیلکی ، نارنج . نارنج معرب «نارنگ » است . اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت اُرانژ و آرنج واُرَنجه و ... درآمده و آن از...
-
آرنگ
لغتنامه دهخدا
آرنگ . [ رَ ] (اِ) آرنج . مرفق . آرج . وارن : گر بعهد تو ظلم یازد چنگ باد دستش بریده از آرنگ . منصور شیرازی . || رنج . اذیت . آزار : گشته ترا مسلم شوق و نشاط و اقبال بوده نصیب دشمن آرنگ و رنگ و ادبار. غضایری رازی .چو کاری برآید بی آرنگ و رنج چه باید ...
-
روییدن
لغتنامه دهخدا
روییدن . [ دَ ] (مص ) رُستن و نمو کردن و سبز شدن و بالیدن و ترقی کردن . (ناظم الاطباء). نمو کردن نباتات . بالیدن . (فرهنگ فارسی معین ). مصدر دوم از رُستن . بردمیدن نبات . سبز شدن . سر زدن از زمین . برآمدن از زمین . (از یادداشت مؤلف ) : گیاهی که روید...