کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نارنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نارنج
/nāre(a)nj/
معنی
۱. میوهای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجیرنگ با پرههایی آبدار و ترش، دارای ویتامینهای C
۲. درخت این گیاه که خوشمنظر و دارای گلهای سفید خوشبو است و در مناطق گرم به ثمر میرسد.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
نارنگ
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نارنج
فرهنگ واژههای سره
نارنگ
-
نارنج
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) درختی است پایا از تیرة مرکبات با میوة آب دار، درشت و کروی .
-
نارنج
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ معر. ] (اِ.) نیرنگ . ج . نارنجات .
-
نارنج
لغتنامه دهخدا
نارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) بفتح «ر» (و در لهجه ٔ مرکزی به کسر). کردی ، نارنج ، نارنگ . گیلکی ، نارنج . نارنج معرب «نارنگ » است . اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت اُرانژ و آرنج واُرَنجه و ... درآمده و آن از...
-
نارنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نارنگ› (زیستشناسی) nāre(a)nj ۱. میوهای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجیرنگ با پرههایی آبدار و ترش، دارای ویتامینهای C۲. درخت این گیاه که خوشمنظر و دارای گلهای سفید خوشبو است و در مناطق گرم به ثمر میرسد.
-
نارنج
دیکشنری فارسی به عربی
برتقال
-
نارنج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nârenǰ طاری: nârenǰ طامه ای: nârenǰ طرقی: nârenǰ کشه ای: nârenǰ نطنزی: nârenǰ
-
واژههای مشابه
-
گنبد نارنج
لغتنامه دهخدا
گنبد نارنج . [ گُم ْ ب َ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد مقرنس باشد که کنایه از آسمان است . (برهان ) رجوع به گنبد مقرنس و گنبد نارنگ شود.
-
فانوس نارنج
لغتنامه دهخدا
فانوس نارنج . [ س ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فانوسی باشد که نارنج را خالی کرده و نقش ها در آن کنند و چراغ در آن افروزند، و این چنین فانوس در هندوستان از گِل و از کدوی تلخ و هندوانه نیز سازند. (آنندراج ).
-
بهار نارنج
فرهنگ فارسی معین
(بَ. رِ) ( اِ.) شکوفه نارنج که در عطرسازی ، ساختن اسانس و تهیه مربا کاربرد دارد.
-
نارنج بن
فرهنگ فارسی معین
(رِ. بُ) (اِمر.) درخت نارنج .
-
آب نارنج
لغتنامه دهخدا
آب نارنج . [ ب ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از فشردن نارنج حاصل کنند.
-
موسی نارنج
لغتنامه دهخدا
موسی نارنج . [ سا رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 26 هزارگزی جنوب کرمانشاه با 285 تن جمعیت . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
نارنج باغ
لغتنامه دهخدا
نارنج باغ . [ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است دارای بیست خانوارو از محلات نکا است . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 88). نام قدیمی نکا است . رجوع به نکا شود.