کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زبانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. سعیر، شعله، لهب، لهیب ۲. پره، ناره، میله
-
ناروه
لغتنامه دهخدا
ناروه . [ نارْ وَ /رُ / نا ] (اِ) زبانه ٔ ترازو. زبانه ٔ قپان . (برهان ) (شعوری ). زبانه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ناره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به ناره شود.
-
اناره ٔ قپان
لغتنامه دهخدا
اناره ٔ قپان . [ اَ رَ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رمانه ٔ قپان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ناره شود.
-
ناژه
لغتنامه دهخدا
ناژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) زبانه ٔ قپان . (برهان قاطع) (آنندراج ). زبانه ٔ ترازو. زبانه ٔ قپان . (ناظم الاطباء). مصحف ناره است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ ص 2098). رجوع به ناره شود. || (اِ مصغر) نی . قصبه . (یادداشت مؤلف ). نایژه . نایچه . رجوع به نای...
-
ناروسنگر
لغتنامه دهخدا
ناروسنگر. [ ] (اِخ ) (سردار...)ناروسنگر یا ناره شنگر نام یکی از سرداران احمدشاه درانی است که او را به کوتوالی قلعه ٔ دهلی مأمور نموده بوده . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 100 شود.
-
رمانة
لغتنامه دهخدا
رمانة. [ رُم ْ ما ن َ ] (ع اِ) واحد رمان . یکی انار. (منتهی الارب ). || ناره ٔ قبان . (صحاح الفرس ). سنگ کپان . || ناف و آنچه در اطراف آن است از شکم . (از اقرب الموارد). || جای علف در شکم و اندرون چارپایان . (از اقرب الموارد). هزارتوی . (یادداشت مؤل...
-
ناریدن
لغتنامه دهخدا
ناریدن . [ دَ ] (مص ) مبدل نالیدن . (فرهنگ نظام ). نالیدن . (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ناره شود : ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده ٔ بی نطق و بیان را. سنائی .|| شکار کردن . گرفتن . گرفتار کردن . || بزرگ کردن . || دراز شدن . (ناظم الاطباء)....
-
ابن لب
لغتنامه دهخدا
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه ٔ نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از...
-
برسختن
لغتنامه دهخدا
برسختن . [ ب َ س َ ت َ] (مص مرکب ) سختن . سنجیدن . عیار گرفتن : ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان ز کپان بگسلد ناره ز شاهین بگسلد پله . فرخی .ذهن تو و سنگ تو بمقدار حقیقت برسخت همه ٔ فایده ٔ روح بمعیار. سنایی .چو برسختم اندیشه ٔ کارخویش همین گوشه دید...
-
ذوائب
لغتنامه دهخدا
ذوائب . [ ذَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ ذؤآبة. ناصیة یا منبت موی برناصیة. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان : معنبر ذوائب معقد عقایص مسلسل غدائر سجنجل ترائب . حسن متکلم . || آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذُؤآبتی . || برترین و بالاترین و بهتری...
-
کپان
لغتنامه دهخدا
کپان . [ ک َ / ک َپ ْ پا ] (اِ) قپان و آن ترازویی است که یک پلّه دارد و بجای پلّه ٔدیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس می گویند. (برهان ). ترازوی معروف است که یک پله دارد و جانب دیگر سنگ از شاهین بیاویزند و قبان معرب آن است و با کاف فارسی ن...
-
سختن
لغتنامه دهخدا
سختن . [ س َ ت َ / س ُ ت َ ] (مص ) کشیدن و وزن کردن و سنجیدن . (برهان ، ذیل سخت ). سنجیدن . (آنندراج ). وزن کردن . (شرفنامه ) : دو برد یمانی همه زرّبفت بسختند هر یک بمن بود هفت . فردوسی .همه گنج ارجاسب در باز کردنگهبان درم سختن آغاز کرد. فردوسی .عطای...
-
پله
لغتنامه دهخدا
پله . [ پ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) کفه . کپه . (نصاب ). کپه ٔ ترازو. کفه ٔ ترازو : ز بس برسختن زرّش بجای مادحان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله . فرخی (دیوان ص 350). ترازو را همه رشته گسسته دو پله مانده و شاهین شکسته . فخرالدین اسعد (ویس و رام...
-
هزمان
لغتنامه دهخدا
هزمان . [ هََ ] (ق ) مخفف هر زمان باشد که افاده ٔ هر دم و هر ساعت می کند. (برهان ) : آسمان آسیای گردان است آسمان آسِمان کند هزمان . کسائی .کز فروغ مکارمش هزمان مورچه بشمرد ز دور ضریر. خسروی سرخسی .ز بس برسختن زرّش به جای مردمان ، هزمان ز ناره بگسلد ک...
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره ...مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره .ناصرخسرو...