کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نارا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نارا
فرهنگ نامها
(تلفظ: nārā) (نار + (پسوند نسبت ساز)) آتشین ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
نارا
واژهنامه آزاد
نار یعنی انار و پسوند ا یعنی مانند . در نتیجه انار مانند یا مانند انار
-
واژههای مشابه
-
تَصْلَىٰ نَاراً
فرهنگ واژگان قرآن
ملازم وداخل آتشي هست به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش مي شود که نهايت درجه حرارت آتش را لمس مي کند)
-
سَيَصْلَىٰ نَاراً
فرهنگ واژگان قرآن
به زودي ملازم وداخل آتشي مي شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش مي شود که نهايت درجه حرارت آتش را لمس مي کند)
-
سَوْفَ نُصْلِيهِ نَاراً
فرهنگ واژگان قرآن
به زودي اورا ملازم وداخل آتشي مي کنيم به تمام وکمال(آن قدر داخل آتشش مي کنيم که نهايت درجه حرارت آتش را لمس مي کند)
-
جستوجو در متن
-
inkra
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نارا
-
عرفةالفروین
لغتنامه دهخدا
عرفةالفروین . [ ع ُ ف َ تُل ْ ف َ وَ ] (اِخ ) همان عرفة ساق است . و کمیت درباره ٔ آن چنین گوید: رأیت بعرفة الفروین ناراً. (از تاج العروس ).
-
اذرع
لغتنامه دهخدا
اذرع . [ اَ رُ ] (اِخ ) موضعی است نجدی :و اوقدت ُ ناراً للرعاء باذرُع . (معجم البلدان ).
-
نَارَ
فرهنگ واژگان قرآن
آتش(نکره آوردنش در عبارت "مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَاراً "به منظور بزرگ جلوه دادن آن بوده )
-
استعشاء
لغتنامه دهخدا
استعشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سرگشته یافتن کسی را: استعشاه ؛ سرگشته یافت او را. (منتهی الارب ). || بروشنی آتش راه یافتن : استعشی ناراً. (منتهی الارب ).
-
ذات السواسی
لغتنامه دهخدا
ذات السواسی .[ تُس ْ س َ ] (اِخ ) کوهی است بنی جعفربن کلاب را و اصمعی گوید: ذات السواسی شعبی است بنصیبین از ینوف یا آب راهه هاست که در ینوف میریزد. شاعر گوید : و ابصر ناراً بذات السواسی .(المرصع) (معجم البلدان ).
-
انسباک
لغتنامه دهخدا
انسباک . [ اِ س ِ ] (ع مص ) ذوب شدن نقره . (ناظم الاطباء). گداخته شدن زر و جز آن و ریخته شدن در قالب . (از اقرب الموارد). گداخته شدن زر و نقره و دیگر فلزات . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): و اوقدوا ناراً فانسبکت الفضة. (اخبار الصین و الهند ص 5 از یادداشت...
-
ظافر
لغتنامه دهخدا
ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن صالح بن ثابت الانصاری العدوی . وی مردی تهیدست و نیکوکار بود و نظمی نیکو داشت و شیخ ابوحیان از وی اخذ روایت کرده است . از اوست :تمیس فتخجل الاغصان منهاو تزری فی التلفت بالغزال و تحسب بالازار لقد تغطت و قد ابدت به کل الج...