کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناذر
معنی
(ذ ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - نذرکننده . 2 - ترساننده ، بیم دهنده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناذر
فرهنگ فارسی معین
(ذ ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - نذرکننده . 2 - ترساننده ، بیم دهنده .
-
ناذر
لغتنامه دهخدا
ناذر. [ ذِ ] (اِخ ) از نامهای مکه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ناذر
لغتنامه دهخدا
ناذر. [ ذِ ] (ع ص ) نذرکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). آنکه نذری منعقد کرده است . || فلان ناذر الی بعینه ؛ اذا شد النظر الیه و اخرج عینه . (المنجد). چون تیز و به خیره در او نگرد. اسم فاعل است از نذر. رجوع به نذر شود.
-
واژههای همآوا
-
ناظر
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارگزار، مباشر، وکیل ۲. متصدی، مراقب ۳. تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظارهگر ۴. عاشق
-
ناضر
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تر و تازه کننده . 2 - بسیار سبز.
-
ناظر
فرهنگ فارسی معین
(ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده ، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار.
-
ناضر
لغتنامه دهخدا
ناضر. [ ض ِ ] (ع ص ) روی تازه و باآب و نیکو. (منتهی الارب ). روی تازه ٔ با رونق و بهجت . (ناظم الاطباء). حسن . (اقرب الموارد) (المنجد):وجه ناضر؛ روئی تازه . (مهذب الاسماء). تازه روی . (زوزنی ). || ناعم . (المنجد). || سخت سبز. (منتهی الارب ) (اقرب الم...
-
ناظر
لغتنامه دهخدا
ناظر. [ ظِ ] (ع ص ، اِ) نظرکننده . (فرهنگ نظام ). نگرنده . (مهذب الاسماء). نگرنده . نگاه کننده . (ناظم الاطباء). نگران . که می نگرد. تماشاگر : تا مبصر را دل اندر معرفت روشن شودتا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود. منوچهری .در روی اهل حکمت ازآن کاهل حک...
-
ناضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nazer ۱. شاداب و خرم.۲. جمیل و زیبا.
-
ناظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: نُظّار] nāzer ۱. بیننده؛ نظرکننده.۲. (اسم، صفت) دیدهبان.۳. کسی که برای نظارت و رسیدگی به کاری معین شود.۴. (اسم) [مجاز] چشم.
-
ناظر
واژهنامه آزاد
نگرنده.