کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نادیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نادیده
/nādide/
معنی
۱. دیدهنشده؛ آنچه به چشم دیده نشده.
۲. (صفت مفعولی) کسی که چیزی را ندیده: ◻︎ تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی: ۱۰۲).
۳. (اسم، صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] بخیل؛ خسیس؛ ممسک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پنهان، غیب
۲. بدیع، طرفه
۳. حریص، لئیم
فعل
بن گذشته: نادیده گرفت
بن حال: نادیده گیر
دیکشنری
novel, unseen
-
جستوجوی دقیق
-
نادیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. پنهان، غیب ۲. بدیع، طرفه ۳. حریص، لئیم
-
نادیده
فرهنگ فارسی معین
(د )1 - (ص مف .)دیده نشده .2 - نامریی ، مخفی .
-
نادیده
لغتنامه دهخدا
نادیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیده نشده . (ناظم الاطباء). نامرئی . غیربارز. مخفی . که دیده نشده است : در قیامت این زمین بی نیک و بدکی ز نادیده گواهیها دهد. مولوی .هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده می بینی و هم ننوشته میخوانی . ...
-
نادیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) nādide ۱. دیدهنشده؛ آنچه به چشم دیده نشده.۲. (صفت مفعولی) کسی که چیزی را ندیده: ◻︎ تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی: ۱۰۲).۳. (اسم، صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] بخیل؛ خسیس؛ ممسک.
-
واژههای مشابه
-
نادیده گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گ ر تَ)(مص م .) چشم پوشی کردن ، غمض عین .
-
نادیده آوردن
لغتنامه دهخدا
نادیده آوردن . [ دی دَ / دِ وَ دَ ] (مص مرکب ) نادیده انگاشتن . ندیده گرفتن : دیده را نادیده می آرید لیک چشمتان را واگشاید مرگ نیک .مولوی .
-
نادیده انگاشتن
لغتنامه دهخدا
نادیده انگاشتن . [ دی دَ / دِ اِ ت َ ] (مص مرکب ) نادیده گرفتن . ندیده تصور کردن : از آن شنعت این پند برداشتم دگر دیده نادیده انگاشتم .سعدی .
-
نادیده شوی
لغتنامه دهخدا
نادیده شوی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) زنی که شوهر نکرده و دوشیزه باشد. (ناظم الاطباء). دوشیزه . باکره . دختر.
-
نادیده کردن
لغتنامه دهخدا
نادیده کردن . [ دی دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نادیده انگاشتن . نادیده گرفتن . نادیده آوردن : نادیده میکنی چو فتد چشم بر منت جانم فدای دیدن و نادیده کردنت .هلالی .
-
نادیده گرفتن
لغتنامه دهخدا
نادیده گرفتن . [ دی دَ / دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غمض عین . چشم پوشی کردن . به روی خود نیاوردن . ندیده انگاشتن . تعمیه .
-
نادیده گوی
لغتنامه دهخدا
نادیده گوی . [ دی دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که امری نامشهود رابازگو کند : فروگفت از این شیوه نادیده گوی نبیند هنر دیده ٔ عیب جوی .سعدی .
-
نادیده جنگ
لغتنامه دهخدا
نادیده جنگ . [ دی دَ / دِ ج َ ] (ص مرکب )رزم نیازموده . جنگ نکرده . نبرد نادیده : ز روبه رمد شیر نادیده جنگ .سعدی .
-
نادیده روزگار
لغتنامه دهخدا
نادیده روزگار. [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) نامجرب . تجربه نیاموخته . جوان کار نادیده ٔ نورس : نادیده روزگارم از آن رسمدان نیم آری بروزگار شود مرد رسمدان .ابوالمعالی رازی .
-
نادیده کار
لغتنامه دهخدا
نادیده کار. [ دی دَ /دِ ] (ص مرکب ) نامجرب . که ورزیده و کاردیده نیست .