کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخوشی گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخوشی گرفتن
لغتنامه دهخدا
ناخوشی گرفتن . [ خوَ/ خ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مریض شدن . به مرض مبتلا شدن . به امراض مسری دچار شدن .
-
واژههای مشابه
-
تشخیص ناخوشی
دیکشنری فارسی به عربی
تشخيص
-
ویژه ناخوشی
دیکشنری فارسی به عربی
سقيم
-
حمله ناخوشی
دیکشنری فارسی به عربی
نوبة
-
ناخوشی جگر
دیکشنری فارسی به عربی
کبد
-
ناخوشی اور
دیکشنری فارسی به عربی
غير صحي
-
اصابت یا نزول ناخوشی
دیکشنری فارسی به عربی
هجوم
-
ناخوشی،ناخوش شدن
لهجه و گویش تهرانی
بیماری
-
جستوجو در متن
-
بر دل گرفتن
لغتنامه دهخدا
بر دل گرفتن . [ ب َ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ناخوشی و بی دماغ شدن . (آنندراج ). رنجیده شدن و آزرده گشتن . || بی صبر شدن . (ناظم الاطباء) : مرنج از بیخودیهای دلم زانک ز دیوانه کسی بر دل نگیرد.امیرشاهی سبزواری (آنندراج ).
-
مخارشة
لغتنامه دهخدا
مخارشة. [ م ُ رَ ش َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی از کسی به کراهیت و ناخوشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || یکدیگر را خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سگان را بر یکدیگر آغالیدن...
-
بیزاری
لغتنامه دهخدا
بیزاری . (حامص ) برائت : تبری ، تبرئه ؛ بیزاری از فام و عیب . براءة. (یادداشت مؤلف ). تنصل ؛ از گناه بیزاری کردن . (زوزنی ).- بیزاری جستن ؛ تبری کردن . بیزاری جستن از فرزند؛ نفی اوکردن . (یادداشت مؤلف ).- بیزاری نمودن ؛ تبری جستن . بیزاری جستن . ...
-
طاعون
لغتنامه دهخدا
طاعون . (ع اِ) مرگامرگی . ج ، طواعین . (منتهی الارب ). شآمت و مرگ عام . (لطایف ). || وبا. (دهار). داءالشوکة که مرضی است الیافی عام و کشنده . || دبل . زقمة. (منتهی الارب ). || مجازاً شعرا آن را به معنی تلخ و طاعون و طاعونی را به معنی تلخی به کار برده ...
-
برداشتن
لغتنامه دهخدا
برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای برداشتن سگ تا بول کند. (تاج المصادر بیهقی ) : فرود آمد از اسب دستان سام سراپرده زد زال و برد...