کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخن بگرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ناخن پیراستن
لغتنامه دهخدا
ناخن پیراستن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیراستن ناخن . کوتاه کردن ناخن . ناخن گرفتن . ناخن چیدن .- ناخن پیراستن از چیزی ؛ دست کشیدن از آن . بترک آن گفتن . رها کردن آن . وانهادن آن :بپیرای از طمع ناخن به خرسندی که از دستت چو این ناخن بپیرائی همه کارت ب...
-
ناخن تراشیدن
لغتنامه دهخدا
ناخن تراشیدن . [ خ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ناخن گرفتن از بن انگشتان . ناخن برآمده را گرفتن . (از ناظم الاطباء).
-
ناخن چیدن
لغتنامه دهخدا
ناخن چیدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن ناخن . گرفتن و کوتاه کردن ناخن . || کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیله ٔ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن : دکان همچو خورشید گردیده است پری ناخن دیو را چیده است .میرزاطاهروحید (از آنندراج ).
-
ناخن خوش
لغتنامه دهخدا
ناخن خوش . [ خ ُن ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناخن پریان و آن نوعی از صدف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به ناخن پریان شود.
-
ناخن دخل
لغتنامه دهخدا
ناخن دخل . [ خ ُ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ایراد و اعتراض . (آنندراج ) (بهارعجم ) : خیال نازکم را نیست تاب ناخن دخلی غنی هرگز نباشد طاقت نشتر رگ گل را.ملاطاهر غنی (از آنندراج ).
-
ناخن دیو
لغتنامه دهخدا
ناخن دیو. [ خ ُ ن ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی ناخن خوش است که نوعی از صدف باشدبغایت خوشبوی . (برهان قاطع) (آنندراج ) : ناخن دیو را پریرویان چونکه در زیر خویش دود کنندصرع را نافع آید وگرددحیض ایشان گشاده سود کنند. یوسف طبیب (از آنندراج ).ر...
-
ناخن رساندن
لغتنامه دهخدا
ناخن رساندن . [ خ ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) ناخن زدن . ناخن خلانیدن . خراشیدن : حسن بر ساز محبت چو رساند ناخن ناله ساز است ، چه از نقره چه از آهن تار. درویش واله هروی (از آنندراج ).خونابه ٔ دل آتش یاقوت گداز است مگذار به این آبله ناخن برسانیم .صائب (...
-
ناخن روز
لغتنامه دهخدا
ناخن روز. [ خ ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ). آفتاب . (شمس اللغات ) : برنده ناخنه ٔ چشم شب به ناخن روزکننده ناخن روز از حناء صبح خضاب .خاقانی .
-
ناخن زدن
لغتنامه دهخدا
ناخن زدن . [ خ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) برانگیزانیدن و جنگ انداختن میان دو کس . (ناظم الاطباء). کنایه از جنگ انداختن میان دو کس باشد. (برهان قاطع). در میان دو کس فتنه انداختن . (آنندراج ). و نیز رجوع به ناخن بریکدیگر زدن شود : میزند چشم تو هر لحظه به مژگ...
-
ناخن فروکردن
لغتنامه دهخدا
ناخن فروکردن . [ خ ُ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تأثیر کردن در مزاج : کند نغمه مستانه ناخن فروکه چون باد پیچد صدا در کدو. ظهوری (از آنندراج ).- ناخن در جگر فروکردن . رجوع به ناخن در جگر شکستن شود : فرو کرده ای ناخنی در جگرنباشد چرا دیده گلبرگ ...
-
ناخن گذاشتن
لغتنامه دهخدا
ناخن گذاشتن . [ خ ُگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از کمال خوف و هراس خوردن و مغلوب و ناتوان گردیدن . (آنندراج ). کنایه از کمال بیم و عجز. (غیاث اللغات از چراغ هدایت ) : من کیم صائب که دست از آستین بیرون کنم در بیابانی که ناخن میگذارد شیرها.صائب (از آنندر...
-
ناخن گرفتن
لغتنامه دهخدا
ناخن گرفتن . [ خ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بریدن ناخن به مقراض یا گزلک و مانندآن . (یادداشت مؤلف ). کوتاه کردن ناخن : ناکس زیاده سر چو شود دست از او بدارناخن چو شد بلند، گرفتن سزای اوست . حاجی گیلانی (از آنندراج ).- ناخن کسی را گرفتن ؛ چندان به پای...
-
ناخن گرفته
لغتنامه دهخدا
ناخن گرفته . [ خ ُ ن ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) ناخنی که سرش را چیده باشند. (آنندراج ). ناخن کوتاه شده . ناخنی که آن را چیده و کوتاه کرده اند : بی یاوری چه کار گشاید ز دست کس از ناخن گرفته گره وا نمی شود. میریحیی کاشانی (از آنندراج )...
-
ناخن بر
لغتنامه دهخدا
ناخن بر. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) کازود. مقراض کوچکی که بدان ناخن ها را گیرند. (ناظم الاطباء). مقراض . (شمس اللغات ). رجوع به ناخن برا شود.
-
ناخن برا
لغتنامه دهخدا
ناخن برا. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . قیچی . (برهان قاطع) (آنندراج ). مقراض . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (شمس اللغات ). قیچی . مقراض . وسیله ٔ گرفتن و بریدن ناخن . که با آن ناخن را می چینند و کوتاه می کنند. ناخن چین . ناخن بر. ...