کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناخنه
/nāxone/
معنی
۱. = ناخنک
۲. ریزۀ گوشت سفت که در سر انگشت پیدا میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخنه
فرهنگ فارسی معین
(خُ ن ) (اِ.) گوشت زایدی که در گوشة چشم بوجود می آید.
-
ناخنه
لغتنامه دهخدا
ناخنه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) ظفر. ظَفَرَه . (مهذب الاسماء). مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشه ٔ چشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را می گیرد. گویند از نگاه کردن به ستاره ٔ سهیل آن کوفت برطرف می شود. و آنچه در چشم آدمی بهم میرسد اگر علا...
-
ناخنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) nāxone ۱. = ناخنک۲. ریزۀ گوشت سفت که در سر انگشت پیدا میشود.
-
واژههای مشابه
-
ناخنه برداشتن
لغتنامه دهخدا
ناخنه برداشتن . [ خ ُ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بریدن ناخنه ٔ چشم : یکیت روی ببینم چنانکه خرسی رابگاه ناخنه برداشتن لویشه کنی . ؟ (از لغت نامه ٔ اسدی ص 479).هر چه در چشم عمر ناخنه بودناخن قهر تو عیان برداشت .مجیر بیلقانی .
-
ناخنه چشم
لغتنامه دهخدا
ناخنه چشم . [ خ ُ ن َ / ن ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آن که در چشم ناخنه دارد. مظفور. رجوع به ناخنه دار شود.
-
ناخنه دار
لغتنامه دهخدا
ناخنه دار. [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که به ناخنه مبتلاست . که در چشم ناخنه دارد. || چشمی که ناخنه دارد. چشمی که مبتلا به مرض ناخنه است : چشم شرع از شماست ناخنه داربر سر ناخنه سبل منهید.خاقانی .
-
ناخنه ٔ چشم شب
لغتنامه دهخدا
ناخنه ٔ چشم شب . [ خ ُ ن َ / ن ِ ی ِ چ َ / چ ِ م ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که هلال باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ماه نو. هلال . (ناظم الاطباء). ماه نو که او را طاس زرین نیز گویند. (شمس اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
ظفرة
لغتنامه دهخدا
ظفرة. [ ظَ ف ِ رَ ] (ع ص ) چشم ناخنه برآمده . || مرد پیروز و به مطلوب رسیده .
-
ظفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ظفرَة] (پزشکی) [قدیمی] zafare گوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و بهتدریج سبب نابینایی شود؛ ناخنۀ چشم.
-
مظفور
لغتنامه دهخدا
مظفور. [ م َ ] (ع ص ) مردی که در چشم او ناخنه باشد. (منتهی الارب ). مبتلا به ظفره و ناخنک چشم . || آنکه بر وی پیروزمند شده باشند. || گم شده ای که پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ] (ع مص ) فروبردن ناخن را در رخسار کسی . || ظفر عین ؛ ناخنه برآوردن چشم . || ماظفرتک عینی منذ زمان ؛ دیری است که ترا ندیده ام . || (اِخ ) نام مردی است .
-
ظفرة
لغتنامه دهخدا
ظفرة. [ ظَ ف َ رَ ] (ع اِ) ناخنه ٔ چشم . علتی در چشم . پرده ای است که از ماق (گوشه ٔ انسی چشم ) به سفیدی تا سیاهی چشم کشیده شود. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ناخنه و آن عبارت است از زیاده ٔ عصبیه ای که درگوشه های چشم پیدا شده ، و چندان مدّ و بسط پ...
-
ناخن روز
لغتنامه دهخدا
ناخن روز. [ خ ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ). آفتاب . (شمس اللغات ) : برنده ناخنه ٔ چشم شب به ناخن روزکننده ناخن روز از حناء صبح خضاب .خاقانی .