کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ناخدا
/nāxodā/
معنی
۱. هدایتکننده و فرماندهِ ملوانان کشتی؛ کشتیبان: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).
۲. (نظامی) افسر نیروی دریایی، دارای درجهای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح
۲. ناخداباور
دیکشنری
captain, old man, skipper
-
جستوجوی دقیق
-
ناخدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. دریانورد، کاپیتان، کشتیبان، ملاح ۲. ناخداباور
-
ناخدا
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِ.) کشتیبان ، صاحب کشتی .
-
ناخدا
لغتنامه دهخدا
ناخدا. [ خ ُ ] (اِ مرکب )صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است . (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خداوند و مالک کشتی . (از فرهنگ نظام ). || مجازا...
-
ناخدا
لغتنامه دهخدا
ناخدا. [خ ُ ] (ص مرکب ) بی دین . ملحد. دهری . (ناظم الاطباء).
-
ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ناوخدا› nāxodā ۱. هدایتکننده و فرماندهِ ملوانان کشتی؛ کشتیبان: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. (نظامی) افسر نیروی دریایی، دارای درجهای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی.
-
ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāxodā بیدین؛ کافر.
-
ناخدا
دیکشنری فارسی به عربی
عميد بحري , قائد
-
واژههای مشابه
-
نخل ناخدا
لغتنامه دهخدا
نخل ناخدا. [ ن َ نا خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 593 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش خرما و شغل اهالی صید ماهی و زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
جستوجو در متن
-
unmeddled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخدا
-
ناخداه
لغتنامه دهخدا
ناخداه . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ربان . (مهذب الاسماء). ناخدا. رجوع به ناخدا شود.
-
دریانورد
واژگان مترادف و متضاد
ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان
-
کشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ka(e)štibān ناخدا؛ رانندۀ کشتی؛ ملاح.
-
نا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ناو، کشتی ، ناخدا.